- اعضای اندورنس
اعضای اندورنس اسنادی هستند که در توم ریدر ۲۰۱۳ پیدا میشوند. هر سند تکهای یادداشت یا نامه از اعضای کشتی اندورنس است. در کل هفت سند از اعضای اندورنس در بازی وجود دارد. افکار لارا، واکنش او به اسناد میباشد.
وایتمن: ترکم نکن
عزیزم، فکر کن! قبل پر کردن اون فرمها فکر کن. آخرین شانسم رو در این سفر از دست دادم اما همه اینها ده برابرش برمیگرده. اگه الان ازم طلاق بگیری حتی یه پنی هم نمیبینی. تو از وقتی هیچی نبودم باهام بودی و میدونی توانایی دستیابی به چه چیزایی رو دارم. من تماسم رو از دست ندادم فقط در موقعیت بدی هستم، نمیبینی؟ من اینجا درگیر چیزی هستم. لارا رو که یادت میاد؟ مدافع جوان من... اون اطلاعات واقعی برای پیگیری تئوریهاش داره اما فهم من رو نداره. قراره که اسم من تو این اکتشاف سر زبانها بیفته و چهره من جلوی دوربینها باشه. اگه همه اینها از بین بره نمایش فوق العاده میشه! پس اگه میخوای ترکم کنی قول میدم باهات نجنگم. اما لطفا... یکم صبر کن... من نمیتونم درگیر این تبلیغاتی که تصویرم رو خراب میکنه بشم. خواهش میکنم!
افکار لارا: نامه ای از دفترچه ویتمنه. پس اون چنین مرد خودخواهیه. باورم نمیشه قبلا تحسینش میکردم!
ریس: راث عزیز
عزیزم، من حتی نمیدونم چطور شروع کنم بنابراین میخوام رک و پوست کنده بگمش. آلیشا مال توئه. شاید تمام مدت میدونستی ولی از وقتی که من به اندورنس برگشتم دیگه نمیتونم حقیقت رو ازت پنهان کنم. باید بدونی من هیچوقت نمیخواستم پات رو از زندگیش قطع کنم ولی تو رو میشناختم راث. میدونستم چطور زندگی میکنی و چی میخوای. یه جا موندن و بچه بزرگ کردن کار تو نیست. شاید من سوءاستفاده کردم. شاید باید میذاشتم خودت انتخاب کنی اما این کار رو بخاطر خودت کردم. فکر میکردم این بهترین کاره. بعد از اکتشاف وقتی زمان مناسب بود درباره آینده حرف میزنیم. درباره فکر کردن به چیزی که میخوای مدتی وقت بذار، باشه؟
افکار لارا: یک نامه نوشته شده به دست ریسه. باورم نمیشه. راث یه پدره. یعنی همیشه میدونسته؟
ریس: آلیشای عزیز
آلیشا عسلم، نمیخواستم اینو بنویسم اما اگه الان انجامش ندم شانس دیگه ای ندارم. مامانت خودشو تو دردسرهایی انداخته... و... من شاید برای یه مدت طولانی برم. نمیدونم اصلا یا کی اینو میخونی ولی ازت میخوام بدونی من برات جنگیدم. هر کاری که تو زندگیم کردم ــ پولهایی که پس انداز کردم و فداکاریهایی که تو تمام این مدت به خرج دادم، همش بخاطر تو بود. بابت همه چی که بدون من سر میکنی متاسفم. اگه برنگشتم کنراد راث رو پیدا کن. تو هرگز اونو ملاقات نکردی اما اون بهترین مردیه که تا حالا شناختم و اینکه اون پدرته. چشمای تو به اون رفته. تو روشنایی زندگی منی و بیشتر از هر چیزی دوستت دارم.
افکار لارا: تقصیر منه که تو این بدبختی هستیم. باید درستش کنم. باید یه راهی برای خروج از اینجا پیدا کنم.
وایتمن: کشف بزرگ من
این جزیره بیش از اون چیزیه که انتظار داشتم. البته این جزیرهای ها کلا مجنونن و اون آدمای بیچاره اندورنس... خیلی غم انگیزن. اما صادقانه باشم اونا پیاز داغ نمایش رو زیاد میکنن! نه تنها این سرزمین افسانه ای یاماتای بلکه کشتیهای شکسته... و فرقه گرایان امروزی هم نمایش رو جالب تر میکنن. ضمانت ساخت دو فیلم مستند میشه، شاید هم یه سریال بشه! خدایا، این مکان تخیل مردم دنیا رو زیر و رو میکنه! و من درست وسطشم.
چه تسکین بزرگی... تمام تمرکز من روی همین قسمت بوده و الان فقط باید مراقب باشم چون این وضعیت میتونه با یه بشکن از کنترل خارج شه. هنگامی که من نقش همکار ماتیاس رو دارم میتونم اونو متقاعد کنم که با همکاری میشه سود زیادی کسب کرد. منظورم اینه که اون صادقانه نمیتونه چیزایی که برای این مردا موعظه میکنه رو باور کنه، درسته؟ اونا فقط گم و گیج هستن. کمک میکنم همشون به تمدن برگردن اون وقت حامیان مالی برای این مستند ویژه قرارداد ثبت میکنن! عجب داستانی میشه!
افکار لارا: وایتمن عقلش رو از دست داده. سودای شهرت و اقبال نابودش کرده.
راث: یک عذرخواهی
متاسفم، لارا من تو رو درگیر این هرج و مرج کردم. من به پدرت قول داده بودم. آخرین باری که دیدمش قسم خوردم مراقبت باشم و از دردسر دورت کنم. ولی من چیکار کردم؟ انداختمت درست وسط دردسر و تو کسی هستی که الان مراقب منه. میدونی، تو درست مثل پدرتی. اون باهوشتر، عاقلتر و قویتر از هر کسی بود که میشناختم و مهم نبود چقدر همه چیز سخت شد اون هرگز تسلیم نشد. نگرانت هستم ولی این رو میدونم که اگه کسی بتونه از این مکان جان سالم به در ببره اون لارا کرافته. هر اتفاقی که بیفته میخوام بدونی مثل دختری که هرگز نداشتم دوستت دارم. من بهت افتخار میکنم.
افکار لارا: راث، باورم نمیشه که از بینمون رفتی. برای تمام چیزایی که بهم یاد دادی ازت سپاسگزارم. تو پدری که بهش احتیاج داشتم بودی.
ریس: درباره لارا
راث، میدونم که میخوای من لارا رو راحت بذارم. اما به دلیلی بهش سخت میگیرم. این کشتی بزرگ و گران و افرادش براساس تئوریهای اون به سمت آبهای غیرقابل کنترل و خطرناک حرکت کردن. لازمه که لارا مسئولیتی که باهاشه رو بفهمه. میدونم این ... تو بود ولی بعضی وقتا فکر میکنم فراموش میکنی که اون واقعاً دخترت نیست. هیچ کس دیگه ای نمیتونست اندورنس رو بدون حداقل چند تا مدرک درست حسابی سمت مثلث اژدها هدایت کنه. پس بهم بگو چه چیزی تو رو قانع کرد؟ اون باهوشه و این رو قبول دارم و اعتراف میکنم که سفر پتانسیل خودش رو داره اما ایده های بزرگ و برنامه های بزرگ فقط ما رو دور میبرن. تو و من میدونیم هیچ چیزی شبیه به این طبق برنامه پیش نمیره. با بی تجربگی لارا - اگر کثافت به فن برخورد کنه و اون از پسش بر نیاد کسی صدمه میبینه. شاید همه چیز خوب باشه. اما تا زمانی که امن و امان تو خونه نیستیم و با قایق گرون قایقرانی نکنیم، من در مقابل اون دختر اصلا سکوت نمیکنم.
افکار لارا: حق با ریسه. من احمق بودم و افراد آسیب دیدن اما هر کاری بتونم میکنم تا اونا رو ببرم خونه.
ویتمن: عبور از خط
خب، باید انجام میشد. لارا چاره ای برام باقی نگذاشت. اگه فکر میکردم میتونه بازی رو اجرا کنه شاید میتونستم اونو وارد نقشه خودم کنم ولی اون حوصله این تجارت رو نداره. اون به اندازه کافی خشن نیست و این کشف باید مال من باشه. از خط عبور کردم. خوب به نظر نمیرسه بنابراین... هرچند که مایه تاسفه اما اون نمیتونه از این جزیره دور بشه. هیچ کدوم اونا نمیتونن و هر اتفاقی برای سم بیفته... کل داستان رو جالب تر میکنه. فکر نمیکنم ماتیاس یا سولاری بتونن استدلالی براش داشته باشن بنابراین به محض اتمام این آیین باید از بینشون برم. من تنها بازمانده عالی رو خواهم ساخت و با نویسنده ها و دوربین ها و ابراز اندوهی قانع کننده برمیگردم...
افکار لارا: وایتمن مردک دیوونه. جاه طلبی های تو آخرش نتیجه بهتری سرت آورد.
- یادداشت های لارا
یادداشتهای لارا اسنادی هستند که در توم ریدر ۲۰۱۳ پیدا میشوند. هر سند تکهای یادداشت یا نامه از اعضای لارا کرافت است. در کل ده عدد یادداشت از لارا در بازی وجود دارد. افکار لارا، واکنش او به اسناد میباشد.
کشتی غرق شده
چطور شروع کنم...؟ بسیار خب. لارا کرافت - باستان شناسی از اندورنس، کشتی خراب شده در جزیرهای در مثلث اژدها - در جنوب ژاپن هستم. اینجا شگفت انگیزه. خرابههایی این اطراف دیدم که تاریخشون میتونه به قرنها قبل برگرده. ما اولین نفرات نبودیم و میدونم که تنها نیستیم. یه چیز این مکان درست نیست. اگه از این جزیره خلاص نشم شاید بلاخره یه نفر این رو پیدا کنه.
افکار لارا: چطور شروع کنم...؟
کابوسها
یه چیزی که درباره کابوسها هست اینه که دیر یا زود بیدار میشی. اما بیدار شدنی از کابوس این مکان وجود نداره که یعنی من واقعا اینجام و واقعا دارم این کارها رو میکنم. نه بهش فکر نکن، لارا الان کمکی نمیکنه. نمیدونم چی به سر باقی اعضا اومده امیدوارم روبراه باشن. یعنی باید باشن. نمیدونم اینجا چه اتفاقی داره میفته ولی چیزی که مهمه اینه که راث راهی پیدا کرده تا ما رو به خونه ببره.
افکار لارا: یه چیزی که درباره کابوسها هست اینه که دیر یا زود بیدار میشی.
آماده بدترین شدم
خدایل برای آموزشهایی که راث بهم داد ممنون. همه اون پیادهرویها همه اون صخره نوردیها... انگار تمام مدت داشت منو آماده یه چنین چیزی میکرد. واضحه که آدمایی اینجا زندگی میکنن و سازمان یافته هستن. اونا میکشن و عضوگیری میکنن اما چرا؟ مثل یه جور فرقهست. اما فرقهی چی؟ اونا چی میخوان؟ دنبال چی هستن؟
افکار لارا: خدایا برای آموزشهایی که راث بهم داد شکر. همه اون پیادهرویها همه اون صخره نوردیها...
طوفان های غیرطبیعی
نمیتونم از سرم بیرونش کنم. یه طوفان از ناکجا، از آسمون صاف اومد و یه هواپیما رو سرنگون کرد. میدونی که منطقی نیست، لارا. باید توضیحاتی باشه که من... هنوز نمیدونم.
افکار لارا: این باید از کمبود آب بدنم باشه که شوک رو به تاخیر انداخته. واقعاً نمیتونم اون طوفان غیر طبیعی رو دیده باشم، میتونم؟
محافظین باستانی
درست وقتی اتفاق افتاد که فکر میکردم چیزی بدتر نمیشه. اون چیزا تو صومعه چی بودن؟ شبیه گارد طوفان (استورمگارد) لباس پوشیده بودن و صدایی که میدادن تقریبا... غیر انسانی بود. لعنتی. به خودت گوش کن، لارا. تو شبیه بابایی. انگار اونا بازمانده نسلی منقرض شده باشن. خیلی خب، حالا واقعا شبیه بابا شدم. تمام چیزی که میدونم اینه که اونا اون مردا رو کشتن و تو کشتن من هم تردید نمیکنن اما فعلا نمیتونم در این باره فکر کنم. سم تو دردسره و باید برش گردونم. اون روی من حساب میکنه...
افکار لارا: درست وقتی که فکر میکردم این جزیره بدتر نمیشه. اون چیزای توی صومعه چی بودن؟
فراری نیست
جنون چیزیه که این مکان با خودش داره. ماتیاس فکر میکنه روح هیمیکو ما رو اینجا نگه میداره. این امکان نداره... امکان نداره. اما اون انقدر دیوونهست که شاید به عقب برگشته تا یه جورایی عاقل باشه. هلیکوپتر راه خروج ما نیست. خودت که میدونی چرا لارا. من باید به بقیه هشدار بدم اگه سوار اون بشیم مردیم.
افکار لارا: ماتیاس فکر میکنه روح هیمیکو ما رو اینجا نگه میداره. این امکان نداره.
فکر نکن، حس نکن
اشک ریختن منو برنمیگردونه، دختر. این اون چیزیه که راث میگفت. باورم نمیشه که اون از بینمون رفته. دیگه نه داستان تازهای در مورد والدینم هست و نه صخرهنوردیهای کوهستانی. خدایا، آرزو میکردم که به جای اون منو میکشتن اما این کار رو نکردن. من اینجام، زنده هستم و مطمئنم که هیچ قایق یا هواپیمایی ما رو از این جزیره نمیبره، حداقل هنوز نه. میدونم که جوابش به هیمیکو و اون صومعه مربوط میشه. باید کاری بکنم باید جلوش رو بگیرم.
افکار لارا: میدونم که جوابش به هیمیکو و اون صومعه مربوط میشه. باید کاری کنم باید جلوش رو بگیرم.
قول
اگه بخوام به اتاق مراسم تو اون صومعه برم، لازمه که قایق رو تعمیر کنیم. نمیدونم چطور میخوام بقیه رو متقاعد کنم که به جای این جزیره به اونجا برن اما باید راهی پیدا کنم. متقاعد کردن ریس آسون نیست. اون باید پیش دخترش برگرده و از اندوه از دست دادن راث دور بشه. هممون باید. هنوز در جایگاه اول دقیقا نمیدونم چرا ماتیاس سم رو میخواد اما مهم نیست. اون الان پیش ما برگشته و در امانه.
افکار لارا: باید سم رو برگردونم، قول دادم و اون رو هم از دست نمیدم.
صومعه
نیایشی که در اون ژنرال پیدا کردم درباره روحی در بدنی پوسیده میگفت که دلیل طوفانهاست. میدونم ممکنه درباره آخرین ملکه خورشید گفته باشه ولی نمیفهمم هیمیکو چه ربطی به این موضوع داره. اون اولین ملکه بود و ماتیاس فکر میکنه یه جورایی به هیمیکو مربوطه و این نمیتونه خوب باشه. لعنت بهت ویتمن! تو برای یه داستان هر کاری میکنی. میدونم که جواب تو اون اتاق مراسمه اما رسیدن بهش آسون نیست. گارد طوفان خودشو وقف مراقبت از اون کرده. میدونم که باید این کار رو کنم اما از چیزی که اونجا قراره پیدا کنم میترسم.
افکار لارا: میدونم که جواب تو اون اتاق مراسمه اما رسیدن بهش آسون نیست. از چیزی که اونجا قراره پیدا کنم میترسم.
حقیقت
باید درباره حقیقت خیلی مطمئن باشم. اما بعد از چیزی که دیدم... بعد از کارهایی که کردم، نمیدونم دیگه چی رو باور کنم. این جزیره همه چیزم رو گرفت. مطمئن میشم که در عوض همون اندازه ازش بگیرم. همه رازهاش رو ازش میگیرم، اینو بهم بدهکاره. من باید جوابها رو پیدا کنم. باید بفهمم.
افکار لارا: باید درباره حقیقت خیلی مطمئن باشم.
- اعترافات سولاری
اعترافات سولاری اسناد قابل جمع آوری منحصر به فردی هستند که در Tomb Raider 2013 پیدا میشوند. در کل پنج سند اعتراف سولاری در بازی وجود دارد که در مراحل مختلف پیدا میشود.
نجات
وقتی آب ما رو به این خشکی آورد، باران و باد روزها ما رو آزرد. نمیتونستیم سرپناه یا انباری برای غذا درست کنیم... یا مسیح، حتی نمیتونستیم حرکت کنیم. مثل این بود که یک دست عظیم نگهمون میداره.
درست وقتی طوفان درحال رخداد بود، پدر ماتیاس نزد ما اومد. اون آروم و خوش صحبت بود. به نظر میرسید ما رو میشناسه... اسمامون رو میدونست، میدونست اهل کجاییم. اون به زبان مادری ما باهامون صحبت کرد. و ما گوش دادیم و همینطور که گوش میدادیم حقیقت این جزیره رو بهمون گفت. اون حق انتخاب بهمون داد: نجات یا مرگ. بعضیا که تصمیم گرفتن ازش سرپیچی کنن رو بدون تردید، همونجا کشت. پدر ماتیاس به نظر بدخواه و عصبانی نمیرسید، فقط آروم و تعیین کننده بود. همانطور که اونجا در شن و ماسه ایستاده بودم خیس خون رفقام شدم و میدونستم که هیچوقت نمیتونم اون رو نپذیرم.
افکار لارا: این دفترچه خاطرات مردی به نام نیکولای و یکی از بازماندگان این جزیره هست. اون از پدر ماتیاس یاد میکنه. این همون مردیه که من ملاقات کردم؟
بهترین کار
چه اوضاع بهتر بشه چه بدتر، الان من از پدر ماتیاس پیروی میکنم. اگه قرار باشه تو این جزیره گیر کنم حداقل بهترین کار ممکن رو دارم. اون بهم اولین سولاری میگه. ماتیاس ممکنه دیوونه باشه اما باهوش و خطرناکه. اون یه چیزایی در مورد این جزیره میدونه و من معتقدم که اون تنها شانس ما برای بیرون آمدن از اینجا است. ماتیاس ما رو خوشحال نگه میداره. ما غذا و سلاحها رو کنترل میکنیم. هر چیزی که طوفان به جزیره بیاره مال ماست و ما درباره سرنوشت بازماندگان جدید تصمیم میگیریم. هر کسی که از ما سرپیچی کنه کشته میشه ما صاحبان این زندان ب٭ایی هستیم.
افکار لارا: گروهی که ماتیاس تشکیل داده سولاریه. اونا شبیه زندانیان... خطرناک و گرسنه.
بقای مناسب
ماتیاس ما رو مجبور میکنه برای برادری دنبال مردانی که از نظر فیزیکی قوی هستن باشیم... ولی هیچکدوم خیلی باهوش نیستن. اونا باید مایل باشن دستور بگیرن و کار کنن. هر کسی که سؤال کنه یا مقاومت کنه فوراً کشته میشه. و درباره زنان... ماتیاس خودش سرنوشت اونا رو تصمیم میگیره. بیشترشون قربانی تاریک گَردان میشن... اما بعضیاشون هم برای مراسم انتخاب میشن. ما درگیر این مراسم دیوونه وار شدیم. حتی برخی از برادران دارن بهش معتقد میشن. یه چیزی آشکارا طوفانهای اطراف این جزیره نفرین شده رو کنترل میکنه و هرگز اجازه نمیده ما اینجا رو ترک کنیم. پدر ماتیاس ادعا میکنه که باهاش صحبت میکنه... با اون زن. این روح ملکه خورشید یا هر چی که هست نمیدونم چی رو باور کنم. فقط میتونم کاری کنم که بتونم زنده بمونم.
افکار لارا: این دیوونگیه. ماتیاس این مردا رو قانع کرده که روح ملکه خورشید یه جورایی زنده هست و اونا رو تو جزیره نگه داشته.
رنج و پریشانی
اکنون بیش از صد نفر از ما هستن. ما کار پاکسازی کاخ قدیمی رو آغاز کردیم و به زودی ساخت و ساز شهری در اطراف پایه کوه آغاز میشه. ژاپنیها سالها پیش یک سیستم حمل بار رو ساختن که ما دوباره به کار انداختیمش. ماتیاس ادعا میکنه که ما به افتخار ملکه خورشید، در حال ساختن برخی از بناهای تاریخی مصر باستان هستیم. اما معلومه اتفاقاتی داره اینجا میفته. ماتیاس منتظر زمانه. این پروژه عظیم فقط برای منحرف نگه داشتن اوناست. حتی با انجام مراسم و طوفانها و کشتار بی حد و حصر، زمان زیادی مونده تا اونا علیهش بشن. و وقتی که علیهش شدن من آماده تحت کنترل گرفتن همه چی هستم.
افکار لارا: سولاری سازمان یافتهست، اونا قوانین و هدف دارن و ماتیاس هم همینطوره. اما مثل اکثر فرقه ها، اونا به طور کلی روانی هستن.
به افتخار او
به هر برادر جدید شغل و هدفی تو سولاری اختصاص داده میشه. تا زمانی که ماتیاس ارتباط معنویش با ملکه خورشید رو ثابت میکنه افراد ازش پیروی میکنن. شروع برادری وحشیانه هست. ما باید انسانیت اونا رو نابود کنیم تا غیر انسانی باشن. سربازان تازه وارد به اعماق غارها میرن تا روزها و بعضی وقتا هم هفته ها گرسنه بمونن و گرسنگی بکشن... . کسانی که از اونجا زنده میمونن با آغوش باز مورد استقبال قرار میگیرن. هنوز نمیتونم توضیح بدم که ماتیاس چه نوع قدرتی درگیره اما دیگه اهمیتی نمیدم. ما هرگز از جزیره لعنتیش خارج نمیشیم - بعضی روزها معتقدم که هممون تو جهنمیم. خدا میدونه چه کارا کردیم...
افکار لارا: چیزی که این مردا رو واقعا خطرناک میکنه ایمانشونه. اونا ملکه خورشید رو باور دارن و از هیچ کاری برای بازگردوندن اون دریغ نمیکنن.
- اطلاعات زمان جنگ
اسناد اطلاعات زمان جنگ اسناد منحصر به فردی است که در Tomb Raider یافت میشود. شش سند اطلاعات زمان جنگ در کل بازی وجود دارد که هر کدام با یک متن همراه هستند که در زیر قابل مشاهده است.
دانشمند: پروژه مخفی
گزارش اعزام میدانی: با وجود از دست دادن دو کشتی باری بر اثر طوفانهای شدید اعزام باعث ریزش زمین شد. ما یک مرکز ارتباطی در کوهستان ایجاد کردیم و ساخت پایگاه ساحلی آغاز شده. بررسیهای اولیه چندین مکان حفاری احتمالی رو فاش کرده. این جزیره بسیار بزرگتر از اون چیزیه که در ابتدا پیشبینی میشد و قدمت تاریخی زیادی داره. شناسایی منبع طوفانها طولانی و دشوار خواهد بود اما اگه در ماموریت خود در اینجا موفق بشیم، پیروزی ما در این جنگ قطعیه.
افکار لارا: گزارش میدانی جنگ جهانی دومه. قدرت محورها برای مطالعه طوفانها به اینجا اومدن. چه چیزی پیدا کردن؟
سرباز: کمین کنندگان
اون... دوباره اتفاق افتاد. کوسوکه شب گذشته سر خدمت بود. هیچکس چیزی نشنید و امروز صبح کلاه ایمنیش رو پیدا کردن... همش همین. هیچ رد پا و خونی و اثری نبود، هیچی! بقیه در مورد متعصبین چینی صحبت میکنن، شاید احمقهای لعنتی آمریکایی باشن! اونا نمیدونن که چه اتفاقی اینجا میفته. نمیدونن اُنی مراقب حرکات ماست. ارواح شیطانی بی قرار در اماکن قدیمی این جزیره زندگی میکنن. ما اینجا متجاوز هستیم و اونا منتظر ما هستن. همه این ویرانه ها، خرابه ها... کل این جزیره قبرستونه. فقط موضوع زمانه، اُنی میاد سراغمون.
افکار لارا: از خاطرات یه سربازه. به اُنی، شیطانهایی از فرهنگ ژاپنی اشاره کرده. واقعا چی میتونه باشه؟
دانشمند: راز جزیره
ماههای کاوش در گذشته، اطلاعات جدیدی در مورد الگوهای آب و هوایی این جزیره به ما داده. مقبره یک ژنرال مهم که مربوط به دوره کاماکورا هست در سایت حفاری ساحلی ما کشف شد. این کشف تکه گم شده پازل هستش که بهمون اجازه میده بلاخره کنترل طوفان رو به دست بگیریم.
افکار لارا: اونا توی صخره ها چیزی پیدا کردن... یه مقبره قدیمی. باید اونجا جوابا رو پیدا کنم.
سرباز: بیداری
به محض اینکه مقبره رو کشف کردیم، اونا اومدن، اُنی. اول چراغها خاموش شد بعد... بعد فریاد کشیدن شروع شد. ما بودیم یا اونا؟ اون صدای وحشتناک هنوز تو گوشم زنگ میخوره. اونا زره اجداد من رو پوشیده بودن... اونا ما رو با تیغه های باستانی آش و لاش کردن. شلیک، فریاد، خون... نمیتونستیم جلوشونو بگیریم. آشوب همه چی رو گرفت و بعدش سکوت حکمفرما شد و اونا رفته بودن. چرا رفته بودن؟ چرا هممونو نکشتن؟ کاپیتان اوزاکا الان فرماندهی میکنه. ما... ما از پایگاه میریم اما جزیره رو ترک نمیکنیم. به داخل جزیره میریم، به صومعه. راه دیگه ای وجود نداره باید بریم دنبال اُنی. اگر نتونیم ستاره رو کنترل کنیم باید اونو از بین ببریم. اما میدونم... ما... هممون میمیریم.
افکار لارا: همون سربازه و دوباره به اُنی اشاره میکنه. یعنی میتونه همون چیزی باشه که تو صومعه دیدم؟
دانشمند: در جستجوی ستاره
پایگاه ساحلی ما توسط مهاجمان ناشناس مورد حمله قرار گرفت. گمان میکنیم آمریکاییها وارد شدن و تلاش میکنن عملیات ما رو خراب کنن. ارتباطات تو سراسر جزیره مختل شده و ما متحمل خسارات سنگین شدیم. بسیاری از سربازان ما به سادگی ناپدید شدن. کلیه پرسنل باقیمانده برای اطمینان از کنترل پدیده آب و هوایی به صومعه باستانی میرن. انتظار داریم با مقاومت جدی روبرو بشیم. در اسرع وقت درخواست پشتیبانی کنین.
افکار لارا: اوتا به داخل جزیره رفتن و سمت صومعه حرکت کردن اما فکر نمیکنم تو ماموریتشون موفق شدند.
سرباز: آخرین ایستادگی
ما هرگز... هرگز شانسی نداشتیم. اونا، صدها نفر از اونا منتظرمون بودن. ما حتی به اتاق مقدس نرسیدیم. از همون اول محکوم شدیم و الان منتظر هستم که اجدادم منو ببرن. صداشون رو میشنوم. اُنی که برادرامو کشت، اونا رو خورد و روحشون رو مصرف کرد. خیلی ها مردن و من آخرین نفرم. سرنوشت من چیه؟ من یکی از اونا میشم؟ اجداد لطفا صدای منو بشنوید و منو قبل از اینکه اُنی به سراغم بیاداز اینجا ببرید. منو به اون دنیا ببرین، بزارین تو صلح بمیرم.
افکار لارا: سربازای بیچاره، اونا نمیدونستن چی اینجا بوده و در تنهایی مردن. باید متوقفش کنم.
- خدمه اندورنس
خدمه اندورنس اسنادی هستند که در توم ریدر ۲۰۱۳ پیدا میشوند. هر سند تکهای یادداشت یا نامه از خدمه اندورنس است. در کل هفت عدد یادداشت از خدمه در بازی وجود دارد. افکار لارا، واکنش او به اسناد میباشد.
سم: احساس ناراحتی
لارا مشکل اعتماد به نفس داره برای همین بخاطر اون ظاهرمو شاد نگه میدارم. اما یه چیزی در مورد این سفر باعث عصبی شدنم شده و من دلشوره دارم. همینطور که به مثلث اژدها نزدیکتر میشیم احساس تهوع میکنم و میدونم این عصبی شدن بخاطر هیجان زده شدن نیست. چه مرگم شده؟ باید هیجان زده باشم. این سفر باید خفن باشه، فقط باید از شر این افکار راحت شم. شاید بتونم لارا رو متقاعد کنم که استراحت کنه و با من نوشیدنی بنوشه.
افکار لارا: این قسمتی از خاطره سمه. یه چیزی واقعا اذیتش میکرده. یعنی حرفی درباره سفر داشته؟
سم: فیلم ساز
ویتمن ملکهی درامه. باورم نمیشه که با فیلمبرداری تناسب نداشته باشه. منظورم اینه که این شغل اونه، درسته؟ ولی چطور هیچ اطلاعاتی از تحقیق واقعی این سفر ارائه نمیده. وقتی یاماتای رو پیدا کردیم و فیلمبرداری کردیم احتمالا آروم میشه. درسته که رو مخه ولی حداقل بلده این یه صحنه رو چطور بازی کنه. من فقط لازمه کارمو بکنم و خونسرد بمونم. لارا نمیدونه اما من از اون هم فیلم گرفتم. واقعاً میخوام مطمئن شم که اعتباری که لایقشه رو میگیره. علاوه بر این، تو فیلم عالی به نظر میرسه. فکر میکنم طبیعیه. احتمالاً این باعث میشه ویتمن حسودی کنه. اما تا زمانیکه هنوز نفهمیده ما از پخش برتر تلورید لذت میبریم!
افکار لارا: وایتمن شرایط رو برای کار کردن سم سخت کرده بود. دکترای خوب روی واقعی اون رو تو این سفر نشون دادن.
سم: داستان خانوادگی
واقعا باورم نمیشه تو یه سفر برای کشف سرزمین اجدادم هستیم. از سالها پیش که داستان هیمیکو رو به لارا گفتم دنبال پیدا کردن مکانش بود. من هیچوقت خیلی بهش فکر نکردم که این داستان ممکنه واقعی باشه. مادربزرگم جوری داستان رو بهم میگفت انگار خاطرس.... هیمیکو هزاران سال قبل در سرزمین یاماتای حکومت میکرد. خورشید به دستور هیمیکو طلوع میکرد و به هر چی که اشعه اش میرسید، از کوهستان گرفته تا دریا و فراتر از آن حکمرانی میکرد. اما یه روز یاماتای به سادگی بدون هیچ اثری ناپدید شد و در گذر زمان فراموش شد.
افکار لارا: این داستان سم درباره ملکه خورشید و یاماتایه. اما فکر نمیکنم چیزی شبیه به اون چه تصور کرده باشه.
سم: ماجراها با لارا
فکر میکنم در بعضی مراحل باید از اینکه لارا رو دارم متشکر باشم. اون همیشه بهم باور داشته. دانشگاهیهای تو کالج فیلمبرداری رو مزخرف میدونستن و منو یه آمریکایی مشکل ساز با دوربین میدیدن. ولی میدونی چیه؟ اکثر مردم مشکلات کوچیکی رو تو زندگیشون دارن. میدونم که لارا گاهی اوقات داشت ناامید میشد. اون فقط یکم کمک میخواد تا دختر اهل مهمانی درونش فعال بشه. ما ماجراهای جالب زیادی با هم داشتیم. مثل اون سفر با کوله پشتی در بلغارستان که من همش اونو به سمت باشگاهها میکشیدم. یا اون سفر پیاده روی در قسمت جنوبی کلیمانجارو؛ لارا میخواست خرابه ها رو کشف کنه اما کی میدونست قراره با کلی بر و بچ ناز روبرو بشیم؟ مطمئناً لارا نمیدونست، هاها! حس میکنم این سفر شبیه یکی از کتابهاست. لارا با دفتر یادداشتش، منم با دوربینم... یه ماجراجویی دیوونه کننده دیگه!
افکار لارا: این یکی از اون ماجراجویی هاست که هیچکدوممون نمیخوایم حتی به یاد بیاریمش.
- خدمه اندورنس
گریم: روزهای خوب گذشته
خب این درست یه گرفتاری بزرگه. برای یه بازنشستگی آروم زیادیه. اگه راث رو یه جایی تو این جزیره لعنتی پیدا کنم، بخاطر اینکه ما رو آورد اینجا یه مشت جانانه تو دهنش میزنم و بعدش... بعدش دوتایی تا آخرین نفر این حرومیها رو میکشیم. دقیقاً مثل روزهای قدیم میشه.... منهای اینکه دیکی کرافت قدیمی نیستش. اگه زنده بود میخواست درباره این حرومزاده ها مطالعه کنه. اون این فرقه های مذهبی رو "جذاب" میدونست. امیدوارم دخترش چیزای بیشتری بدونه و مکان مناسبی برای پنهان شدن پیدا کنه. این دیوونه ها خطرناکن و نگران اون بچه هام. الکس، سم... این مکان اونا رو زنده زنده میخوره!
افکار لارا: حق با گریمه، اگه پدرم بود میخواست درباره سولاری تحقیق کنه اما همچنین هرکاری میکرد تا دوستاش رو نجات بده.
الکس: در سر او
کاملا حق با لاراست. یه چیز جدا بد داره اینجا رخ میده. فکر کنم این پدیده "طبیعی" که باعث میشه آب و هوا قاطی شه، پایگاه تحقیقاتی نظامی، یه جور ملکه خورشیدی و یه فرقه دیوونه باشه؟ اگه زیاد نمیدونستم میگفتم این یه پوشش بزرگ نمایشی بوده. آیا دوربینهای تلویزیونی تو درختا جاسازی شدن؟ ولی میدونی، قبول دارم تا سر حد مرگ منو میترسونه. برای اینکه ترسمو پنهانش کنم جوک میگم و ریس به نظر آماده لگد زدن بهم میاد. فکر میکنم قبل از اینکه کاملا از دستش بدم باید کاری کنم. ایکاش بیشتر شبیه لارا بودم... اون منو از خودش دور میکنه. اون نه تنها باهوشه، بلکه ضد حال زن خوبی هم هست و اگه قبلا متوجه من نشده مطمئنا الان هم نمیشه اما شاید من هنوز هم بتونم کاری برای جلب توجهش انجام بدم.
افکار لارا: الکس چی فکر میکرد؟ این مکان نابخشودنیه و بهای زنده موندن ازش خیلی بالاست.
جونا: شناسایی حقیقت
من تو این مکان چیزی رو حس میکنم، چیزی که از وقتی بچه بودم احساس نکردم. وقتی پدرم از عصبانیت دیوونه میشد من با برادرم پنهان میشدیم و اون داستان پانیای صخره ها رو برام میگفت. یادمه اقیانوس منو صدا میزد. دلم میخواست فرار کنم و خودمو به دریای خاموش بسپرم. و الان که به صخره های اطراف این ساحل نگاه میکنم دوباره این اشتیاق رو حس میکنم. موهای جلبک دریایی سبز پانیا رو میبینم که در بین خرابه ها بافته شده. اشکهای اونو در موج ها احساس میکنم که به روی صخره ها میریزه. حق با لارا بود این جزیره نفرین شدس. خشمی اینجاست که هرگز نمیزاره بریم. اگه اوضاع بدتر شد و تنها من زنده موندم میزارم پانیا منو ببره. شنا میکنم و دور میشم و به برادرم در موج ها میپیوندم.
افکار لارا: احتمالا جونا معتقده که این جزیره قبل تر از ما نفرین شده. باید راهی پیدا کنم تا از اینجا ببرمشون بیرون.
- رموز جیپیاس
رموز جیپیاس اسناد ویژه قابل جمع آوری در Tomb Raider 2013 هستند. در کل دو عدد از این اسناد در بازی وجود دارد. افکار لارا واکنش او به اسناد میباشد.
ناشناخته: دستورات مرموز
فرمان شروع عملیات
متوقف شید
ترینیتی نگران است.
متوقف شید
کسب ستاره پدیده غیرقابل قبول است.
متوقف شید
خرابکاری عملیات محور امری ضروری است.
متوقف شید
افکار لارا: آیا افراد... یا گروه های دیگه ای... هم بودن که به جزیره علاقمند باشن؟ فعلا وقت فکر کردن بهش رو ندارم.
ناشناخته: ماموریت شکست خورد
من برای بررسی تهدیدی جدید برای منافع ترینیتی در این جزیره به اینجا اعزام شدم. وقتی وارد جزیره شدم ماتیاس و فرقه سولاری رو کشف کردم. فکر میکردم ماتیاس هرگز نمیتونه پدیده ستاره رو بدست بیاره اما اشتباه میکردم. وقتی شانسش رو داشتم باید اونو میکشتم ولی الان دیگه خیلی دیر شده. من گیر افتادم و جراحات کشنده برداشتم ماموریتم ناقصه و وقت کمی دارم. اگه اعداد رو رمزگشایی کردین و این مخفیگاه رو پیدا کردین باید جای منو بگیرین و ماتیاس رو بکشین! اون داره به بیدار کردن دشمنی که مدتهاست خوابه نزدیک میشه. این اتفاق قرار نیست بیفته.
افکار لارا: دوباره همون اسم... ترینیتی. یه جور سازمانه. اما اونا کی هستن؟ و چطور از این جزیره خبر دارن؟
- طومارهای باستانی
طومارهای باستانی مربوط به اسناد باقی مانده خاص قابل پیدا شدن در توم ریدر 2013 هستند. هر سند قطعه ای از یادداشت یا خاطره یک شهروند دیرینه یاماتای است. در جمع 10 سند تومار باستانی در بازی وجود دارد.
نماینده: اولین تاثیر
بعد از دو هفته که حضار و سلطنت، هیمیکو یاماتای مرا پذیرفتند باید اعتراف کنم، او برخلاف هر زنی بود که تا به حال با آن برخورده بودم. زیبا، هنوز مرموز و حتی حیله گر...او خودش را با کاهنان خورشیدش احاطه کرده بود. هیچ مردی به جز ژنرال ارتشش به او توجه نمیکرد. وقتی تنها ملاقاتش کردم، فهمیدم او کسی نیست که نشان میدهد. من توسط سرورم فرستاده شده بودم تا جاسوسی اش را بکنم و تواناییهای ارتشش را ارزیابی کنم. اما حالا احساس میکردم او کسی هست که مرا ارزیابی میکند. شاید سرورم تهدید یاماتای را دست کم گرفته بود. با اینکه ناتوان به ارزیابی قدرت واقعی ارتش طوفانیش بودم نمیتوانستم منکر احساس قدرتی که ملکه خورشید از خودش ساطع میکرد شوم.
تفکرات لارا: یه تومار باستانی. یاد آور بازدید نماینده امپراطوری چینه که از دربار ملکه خورشید دیدن کرد.
نماینده: کشف ها
باید به برخی از روستاییها در جزیره میگفتم. من صریحا ممنوع بود کاخ را ترک کنم اما این مرا متوقف نکرد. وظیفه های من اینجا واضح هستند. باید حقیقت را بفهمم! اما داستانهایی که کشف کرده ام را باور ندارم. شایعات فراوانی درباره ارتباط ملکه با دنیای معنوی وجود دارد. آنها گفتند او به خورشید و باران دستور داده که سرزمین هایش را غنی کند. این مسلما چرندی بیش نیست، اما دلیل این پچ پچ ها چیست؟ این چگونگی این است که او چگونه کنترل افراد را به دست میگیرد؟ با استفاده از خرافاتشان؟ من تواضع خالص رو در چشمانشان وقتی درباره او حرف میزدند دیدم و ترس را حس کردم. مردمش منطقی رفتار میکنند، به طور منطقی مالیات میگیرند و توسط محافظان خود به خوبی محافظت میشوند. جای تعجب نیست که برخی از آنها حتی برای او دعا میکنند! انگار که او برای آنها بیشتر از یه ملکه بود. متوجه این موضوع شدن آن هم در میان مردم او ممکن است کاری سخت تر از آنچه تصور میکردم باشد.
افکار لارا: نماینده راز پیرامون ملکه خورشید رو کشف نکرد. به نظر میرسه که ملکه نوعی مهار غیر طبیعی در مورد مردمش داشته.
هوشی: پاسخ دادن به صدا
امروز من هوشی دختر هیرو و کوکورو هستم و فردا هوشی دختر خورشید خواهم بود. ملکه گفت و من جامه بر تن کردم. هر دختری در روستا آرزوی چنین افتخاری را دارد. مادر نمیتواند جلوی گریه اش را بگیرد و پدر سربلند هست. تا به حال هرگز ندیده بودم که زیاد لبخند بزند. این بزرگترین افتخار است که خانواده من را در جامعه یاماتای بالا میبرد. ما دیگر هیچ چیزی نمی خواهیم. و روزی ملکه خورشید از من میخواهد تا جایش را بگیرم. هنوز نمیتوانم احساساتم را انکار کنم. ناراحتی ام رو به افزایش است. من هیچوقت صدا زدن را بی پاسخ نگذاشتم، اگه این کار را کنم خانواده ام نابود میشوند. اما من از ملکه ام میترسم
افکار لارا: این بخشی از خاطرات باستانی هوشی، کاهن جوان خورشید هست. جالبه...او از ملکه شدنش میترسه
نماینده: اطلاعات تاریک
زمانشه که این جزیره نفرین شده رو ترک کنم. به حد کافی یاماتای رو دیدم. نمیتونم قدرت حکومت ملکه خورشید رو توضیح بدم، این از جنس خاکی (زمینی) نیست. همانطور که مشکوک بودم، او از قصد من برای پا گذاشتن به این جزیره میدانست. او مرا گول زد و به بازی گرفت تا ببیند به دنبال چه اطلاعاتی هستم اما همیشه میدانست. اگر زنده اجازه ترک این مکان را داشتم به سرورم هشدار میدادم، به او هشدار میدادم که باید به هر قیمتی از یاماتای دوری کند. اگر مایل به دسترسی به دریاهای او باشیم، باید هر گونه باجی که او لازم میداند را بپردازیم و اگر ملکه خورشید را رد کنیم. این کار موجب ویرانی ما میشود. از دیگر چیزهایی که دیدم...این ترس های تاریک، هرگز نمیتوانم دوباره درباره شان حرف بزنم.
افکار لارا: نماینده به رازهای ترسناکی پی برد و از یاماتای فرار کرد. او چه پیدا کرد؟ و چی به سرش اومد؟
هوشی: در کنار او
الان هیچی نمیخواهم. به عنوان کاهن ملکه خورشید بالاتر از دیگران در دربار هستم. به من زبان هایی یاد داده شده، تشریفات، تاریخ، جنگ آوری - تمام مهارت هایی هستند که قانونا به آنها نیاز دارم. ملکه برای من مثل یه مادره. گرم، مهربان و دوست داشتنی. اما همه این احساسات مثل یه نمایش دروغیه. وقتی با کاهنان دیگر صحبت کردم، دلهره رو حس کردم. برخی از آنها حسی که من دارم را دارند...شاید هم همه شان. اما چرا، این چیست که ازش میترسیم؟
افکار لارا: دلفریبه. هوشی روال روزانه به عنوان یه کاهن رو شرح میده، اما یک چیزی کاملا درست نیست.
ژنرال: سوگند وفاداری
ملکه من که در روشنایی تو ایستاده ام، قسم میخورم که به تو وفادار باشم. به ارتش و ژنرال ارتش تو بودن، مطلقا به تو خدمت میکنم و از سرزمینهای یاماتای و تمام مردمش محافظت میکنم. برای تمام روزهای باقی مانده ام در کنارت میمانم و فقط به دستور تو متوقف میشوم. اگر باید به خاطر خدمت هایم فدا بشوم زندگی من بی ارزش خواهد بود. قلبم به دستور تو میتپد و به میل تو نفس میکشم. از این لحظه به بعد، من فقط به تو جوابگو هستم.
افکار لارا: این طومار قدیمی مربوط به قسم وفاداری ژنرال گارد طوفانه. او زندگیشو برای ملکه خورشید گرو میذاره.
ژنرال: فاتحان
جنگجویان گارد طوفان، امروز ما در مرز دگرگونی بزرگی ایستاده ایم. ناو دشمن بادبانش را به کنار دریای ما نشانه گرفته و سعی دارد تا به یاماتای دوست داشتنی ما تهاجم کنه. خشم ملکه خورشید بزرگ ما طوفان قدرتمندی ایجاد میکند و ما میتوانیم همراه بادها به جلو برویم و نابودشان کنیم. اما زمانی که پیروزی مان قطعی شد نباید متوقف شویم. روز جدیدی نور ملکه طلوع میکنه و به اقیانوس همه سرزمین های اطراف می تابه. در حالی که ما از یاماتای و لطف او دلگرمیم، کسانی که با ما مخالفند را می سوزانیم.
افکار لارا: یادداشتی از سخنرانی ژنرال در آستانه نبرد بزرگ. اگر یاماتای پیروز شد چه چیزی آنها را متوقف کرد؟
هوشی: در شمایل او
ملکه خورشید پیر شده و به زودی جانشینش را معرفی میکند. میترسم که او من باشم. من حالا فقط مورد علاقه او نیستم. او بیش از حد مرا دوست دارد و من را اولین دختر عزیزش صدا میکند. او همیشه من را مثل عروسکی در نزدیک خود نگه میدارد، موهایم را شانه میکند و لباسهای مورد علاقه اش را به تنم میکند. این مرا نگران میکند. اما بدتر اینکه او پیوسته به چهره ام خیره میشود...طوری که انگار بازتاب خودش را در آن میبیند.
افکار لارا: به نظر میرسه کاهن هوشی در این خاطره وحشت زده شروع به شک کردن به اینکه به عنوان ملکه جدید انتخاب میشه میکنه.
ژنرال: آخرین کلمات
من نسبت به ملکه ام کوتاهی کردم. مراسم خراب شد. کاهن میدانست که تنها مرگ میتواند نجاتش بدهد و جان خود را گرفت. حالا اولین و آخرین ملکه در بدنی نیمه جان و در حال فساد زندگی میکند. او به طوفان هایی که هرگز تا زمانی که روح او در زمین گره خورده فروکش نمیکنند خشم میورزد. گارد طوفان من قسم خورده بودند از او محافظت کنند و ادامه دادند اما من نمیتوانستم.
هوشی: یک پایان
حالا هیچ شانسی نداشتم و باید با سرنوشتم روبرو میشدم. امشب از پله ها بالا و به تالار خورشید رفتم اما هیچوقت تسلیم مراسم و ملکه نشدم. هیچکدام تا به حال چیزی که اکنون میدانستم حقیقت است را باور نداشت. یک شیطان در ورای ملکه خورشید زندگی میکرد. شیطانی که به بیشتر از سرزمین و دریاهای یاماتای تشنه بود. این جنون نمیتوانست ادامه داشته باشد! پس من به تالار رفتم و خودم را با خنجر سرقتی از گارد طوفان ژنرال مسلح کردم. درست لحظه ای که فهمید من چه کاری کردم دیگر دیر شده بود. بخاطر یاماتای، و تمام کاهنانی که مرا دنبال میکردند...باید میمردم.
افکار لارا: هوشی با انتخاب وحشتناکی روبرو بود. فکر میکنم اگر منم بودم چنین راهی رو انتخاب میکردم. اما مجبور به چه انتخاب هایی بودم؟
- خاطرات مردی دیوانه
خاطرات مردی دیوانه اسنادی گردآوری شده در توم ریدر هستند. این اسناد طی مراحل بازی پیدا میشوند. دفترچه زمانی به ماتیاس تعلق داشت. در کل 7 سند خاطره از مرد دیوانه وجود دارد و هر کدام با بدنه کتاب و صدای داستان گو همراه است.
استاندارد
25 جولای 1982: روزها از سقوط هواپیما میگذره. برای دومین بار تلاش کردیم با کمک قایق فرار کنیم اما نتیجه مصیبت بار بود. میدونستم که اینطوری میشه. درست مثل اولین بار دریای آرام بدون هیچ توضیحی ناگهان طوفانی شد. لحظه ای که به آب زدیم باد ما رو با موجی عجیب دنبال کرد. قایق نجات ما مثل اسباب بازی بچه بی رحمانه در ساحل سنگی خرد شد و حالا دو نفر دیگر هم مردن و یک نفر دیگر زخمی شد و به کمک نیاز داره. بقیه اعضا میترسن...به من نگاه میکنن و نقشه میخوان. من نقشه ای دارم اما با آنها در میان نمیذارم. آنها ضعیف و احمقن...توی این ناحیه یه ایرادن. پیشنهاد کردم که تلاش دیگری برای ترک جزیره کنن اما به آنها نپیوستم. دیگه برام واضحه این کار خودکشی محضه
افکار لارا: این یادداشت به ماتیاس تعلق داره. اون سالها قبل در این جزیره گیر افتاده بوده. این همون مردیه که با سم بود؟
تنها
6 سپتامبر 1982: بقیه مردن و حالا تنها هستم، اینطوری بهتره. از بالای صخره ها میبینم که قایق موقتی آنها متلاطم و توسط طوفان چپ شده. ابرها روی آب مثل دستی هست که سخت به قایق شان چنگ میکشه. هیچکس از خشم طوفان زنده نماند. من به دقت مشاهده میکنم، طوفان ناگهانی و متمرکز به یک جا بود و درست ناگهانی هم ناپدید شد و جالب تر اینکه: اتفاقی نبود...چیزی عمدی بود. نمیدونم تو این جزیره چه اتفاقی میفته. هنوز نمیدونم. اگه امیدی برای فرار داشته باشم باید این پدیده رو کشف کنم. کار واقعیم حالا شروع شده
افکار لارا: ماتیاس بازمانده ها رو قربانی کرد تا بیشتر درباره جزیره بفهمه. چه جور مردی همچین کاری میکنه؟
تحقیقات
17 سپتامبر 1982: نقشه ای در ذهنم شکل گرفته. برای برملا کردن قدرت این جزیره ابتدا باید بفهمم اینجا چه اتفاقی افتاده. به زمان و اتاق برای تحقیق نیاز دارم. در اینجا اسرار زیادی هست که اولین آنها خرابه های باستانی امپراطوری ژاپنه...و ملکه ای که همه چی با اون شروع میشه
افکار لارا: ماتیاس شروع به گشتن به دنبال سرنخ های این مکان کرد اما چه نقشه ای داشت؟
سولاری
13 اکتبر 1990: بازمانده های دیگری بودن اما من از آنها دوری کردم و اگر در سر راهم قرار گرفتن بخشنده نبودم! اما حالا میدونم به بقیه نیاز دارم. برای پیشروی باید کنترل جزیره رو به دست بگیرم. باید گروه کوچکی از اعضا با وفا رو تشکیل بدم. آنها قدرتم رو درک میکنن و تشکیل میشن. چیز خیلی مهم اینکه آنها نمیتونن برای کشتن یا استفاده از خشونت تردید کنن. این قسمتی از زندگیشون میشه. اونا به ساختمان و هدف و کار نیاز دارن. وقتی جزیره مال من شه، راز واقعی طوفان ها رو کشف میکنم
افکار لارا: ماتیاس واقعا مرد شیطان صفتیه. طوری که اون بی پروا درباره خشونت و کشتن حرف میزنه...دیوانگیه
باور
24 اکتبر 1994 پاداش صبرم رو دیدم. حداقل من دستیارانم رو دارم که در این راه منو تقویت میکنن. طوفانها برام مردانی رو آورد که برای ساختن ساختمان برادری سولاری بهشون نیاز داشتم. کسانی که بدنهای قوی و ضعف توانستن داشتند. اونها در طوفانها شکسته و ضعیف و آسیب پذیر شده بودن و من دوباره اونا رو بالا بردم. حالا اونا به من خدمت میکنن و به
واسطه من به او، به ملکه خورشید. اون راه رو به من نشون داد. اون همیشه راه رو به من نشون میداد. نمیتونم چیزی رو که دیدم انکار کنم به زودی آنها هم نمیتونن انکارش کنن اون در هر جای این جزیره هست. اما برادری سولاری باید بزرگ بشه. ما تا جایی که بتونیم سرباز میگیریم، من قانون تشکیل میدم و براشون راه و رسمی ایجاد میکنم که باهاش زندگی کنن و در حینی که من به دنبال کلید هستم آنها برای ملکه خورشید سازه میسازند
افکار لارا: ماتیاس خودش رو به عنوان پیرو باوران واقعی شکل داد. چه راه بهتری برای شکست اصول اخلاقی و خشونت!
تسخیر (وسواس)
21 ژانویه 1997: سولاری، جنگجویان خورشید، شمار آنها زیاد شده و من همه چیز لازم رو کشف کردم تا نقشه هام رو پیش ببرم. ما شهرمون رو در بالای کوهستانها اطراف کاخ قدیمی میسازیم. از آنجا که میتوانیم به همدیگه در برابر محافظین اونی کمک کنیم میتونم به سرعت به همه اهدافم در جزیره برسم. باید آماده دستگیری هر کسی که به جزیره میاد بشم الان میدونم به دنبال چی هستم، کلید فرار از این جزیره! و شاید بیشتر از اون، خیلی بیشتر از اون. ممکنه سالها طول بکشه اما اون رو پیدا میکنم
افکار لارا: ماتیاس سولاری خودش رو برای ساختن همه اینا به نام یک ملکه ژاپنی که خیلی وقت پیش مرده بود به خدمت گرفت...باور نکردنیه
گمشده
5 جولای 2011: سالها گذشته و حالا در خواب آواهایی میشنوم. این ملکه خورشیده...او منو دعوت میکنه. با هر طلوع خورشید صورت باشکوهش رو میبینم. سولاری من به نام او زحمت میکشد شهر را از همه آن چیزی که به جزیره آورده است میسازیم و به نامش شکنجه و قربانی میکنیم. به زودی ما او را پیدا خواهیم کرد. من برای فرار صبر میکنم اما نه تنها فقط از این جزیره. از همه اینها...خرابه ها، اجساد، و خرافات. اگه بتونم ملکه ام رو برگردونم فورا ناپدید میشه. مثل طلوع خورشید دوباره او تمام سرزمین و دریاهاشو از نورش غسل میده و همه چی رو میسوزونه. باید از زمین سوخته به وجود بیام...دوباره متولد بشم و پاک بشم
افکار لارا: اینا چرت و پرتهای یه مرد گمشده واقعا دیوونس. ماتیاس سلامت عقلیش رو به این خاطر از دست داد و ذره ای در انجام سرنوشت پیچیده اش توقف نکرد.
کانال تلگرام ما @TombRaider