برای این بیوگرافی زحمت زیادی کشیدم مثل همه مطالبی که تا الان پست کردم لطفا لطفا کپی نکنید و یا اگه کپی کردید آدرس وبلاگ ، آلا کوبین یا آیدی کانال @TombRaider فراموش نشه💜


بیوگرافی لارا کرافت


خط زمانی بازمانده


لارا کرافت باستان شناس انگلیسی و قهرمان اصلی دومین ریبوت توم ریدر است. برخلاف خط های زمانی دیگر، لارا در اولین سالهای کارش به سر میبرد و مهارت و دانش خود را برای سفر پیش رو توسعه داده تا رازهای گذشته را کشف کند که در این راستا با محیطی وحشی و دشمنانی مرگبار روبرو میشود.


پروفایل



نام: لارا کرافت / متولد 14 فوریه 1992 / وضعیت: زنده / قد: 168 / رنگ چشم: قهوه ای / رنگ مو: قهوه ای / ملیت: انگلیسی / حرفه: باستان شناس، مهاجم مقبره / عنوان: کنتس / وضعیت تاهل: مجرد / خانواده: ریچارد کرافت (پدر)، آملیا کرافت (مادر) اطلس دی مورنی (دایی)، بنجامین کرافت (؟)، رز کرافت (جد مادری)، آلمینا مری کرافت (جد)، توماس ادوارد کرافت (جد)، اسکارلت کرافت (جد)، گریفین کرافت (جد)، کنراد راث (محافظ، قیم) / وفاداران: باقی ماندگان اندورنس (کشتی) / دشمنان: برادری سولاری، سولاری پرستان، تثلیت، لاس سرپرنتس ک کامینان، هیمیکو، گارد طوفان، افراد نامیرا / به تصویر کشیده شده توسط: کامیلا لودینگتون، مگان فارکوهار، هریت پرینگ (لارای جوان)


بیوگرافی


لارا در چهاردهم فوریه سال 1992 به دنیا آمد. او تنها فرزند لرد ریچارد کرافت و بانو آملیا کرافت است. تولد لارا سخت بود و والدینش نگران این بودند که او را قبل از به دنیا آمدن از دست بدهند. با این حال لارا با موفقیت به دنیا آمد و مایه آرامش پدر و مادرش شد. سنین کودکی لارا در محبت و عشق سرشار والدینش سپری شدند. مادرش که یک هنرمند بود و بیرون از خانه کار میکرد زمان زیادی را با دخترش میگذارند و به او درسهای پیانو می آموخت. بانو کرافت زمانی که لارا خیلی جوان بود در حادثه هواپیما جان باخت. مرگ او باعث شد لرد کرافت به طور وسواس گونه ای به دنبال نامیرایی بگردد که در عمل باعث غفلت او از دخترش لارا شد. لارا برای جلب توجه پدر شروع به اقداماتی کرد و حتی پیشخدمت خانوادگی وینستون را در فریزر قفل کرد. یکی از اولیه ترین خاطرات لارا در تولد 5 سالگیش بود که پدرش، وینستون و دیگر اعضا شکار گنجی برای او ترتیب دادند تا اور را سرگرم کنند. لارا آرامش را در کتابها پیدا کرده بود که میل او را برای ماجراجویی بیشتر میکرد. با آن که پدرش گاهی او را با خود به سفر هایش میبرد، اغلب اوقات سرش شلوع تر از آن بود تا به دخترش توجه کند. در سفر کوتاهی، لارا تا نیمه شب روی راهی کار کرد و یشمی پیدا کرد و با خوشحالی پیش پدرش شتافت تا آن را به او نشان دهد. لارا که هنوز لباس خواب پنگوئنی خود را به تن داشت خود را به پدر رساند اما ریچارد تماس تلفنی مهمی داشت و به او گفت صبر کند. لارا که صبر نداشت و شوق نشان دادن آن را داشت پیش کنراد راث رفت تا یشم را به او نشان دهد. راث بیش از حد خوشحال شد و خالصانه نشان داد تحت تاثیر پیدا کردن آن قرار گرفته است. او از یکی از بند کفش هایش برای تبدیل یشم به گردنبند برای لارا استفاده کرد. چیزی که لارا به آویختن آن به نشانه غرور تا به امروز ادامه داده است. لارا کودک باهوشی بود و در کلاس دانش آموزانی که یک سال از او بزرگتر بودند می نشست، با این وجود او بارها از مدرسه خسته میشد چرا که خیال پردازیهایش برایش مشکل درست میکرد و در کلاس مورد توجه نبود. او بارها از پدرش میخواست تا هنگامی که به حفاری میرود او را هم ببرد تا از کسالتش کاهش دهد. لارا زیاد با دختران دیگر تفاهم و رابطه ای نداشت و وینستون نظر میداد میتواند نتیجه این باشد که لارا مدل نقش مونثی ندارد و اکثر وقتش را با پدرش میگذراند. با پیشنهاد وینستون لارا به دوست دختر پدرش یعنی آنا معرفی شد. وسواس لرد کرافت نسبت به پیدا کردن رازهای جاودانگی باعث تنش بین لارا و پدرش شد. این تنش بعد از تماس تلفنی که ریچارد را خشمگین کرد صورت گرفت و به لارا گفت روزی او همه چیز را میفهمد. لارا سر او فریاد زد نمیخواهد بفهمد و تنها میخواهد باری دیگر و مثل گذشته او پدرش باشد. بعد از آن صدای شلیک گلوله لارا را به دفتر پدرش کشاند و او پدرش را دید که خودکشی کرده و لارا را بی سرپرست تنها گذاشته بود. حینی که آخرین برخوردشان تقریبا یک دعوا بود...لارا تحت مراقبت راث قرار گرفت و رابطه پدر دختری بینشان شکل گرفت. شغل راث به طوری بود که زمان های خاصی از لارا دور بود و لارا در نوجوانی تنها میماند و در نتیجه تا اندازه ای درونگرا شد. وقتی زمان دانشگاه رفتن لارا شد، او تصمیم گرفت که میخواهد خودش پول آن را بپردازد و فرم ورود به دانشگاه لندن را پر کرد. این تصمیم او مبنی بر پرداخت شهریه و اجاره اش با کارهای چندگانه همراه بود. اگرچه این انتخاب سختی بود اما به لارا کمک کرد سرسخت تر شود. کمی بعد از ورود به دانشگاه، لارا با سامانتا نیشیمورا ملاقات کرد. لارا در ابتدا با دیدن برخورد خوب سم و اجتماعی بودنش عقب کشید اما به زودی دوستان نزدیکی شدند.


سفر برای کشف یاماتای


بعد از اینکه راث به کار گرفته شد تا قسمتی از گروه دنیای وایتمن، یک شوی باستان شناسی واقعی با اجرای جیمز وایتمن که لارا آن را تحسین میکرد باشد قسمتی از قرارداد این بود که او بتواند از اختیاراتش برای انتخاب اعضای گروهش استفاده کند. راث لارا را انتخاب کرد و میدانست او امتیاز بزرگی محسوب میشود. اگرچه لارا از دیدن فردی کارکشته در باستان شناسی همچون وایتمن هیجان زده و مشتاق به کمک بود، همچنین میخواست تا از فیلم برداری اعضای او دور بماند. بعد از اینکه موتور دچار نقص شد و راث ریس را به کشتی صدا کرد لارا با جوسلین ریس، مکانیک کشتی و دخترش آلیشا روبرو و خوشامد گویی کرد. لارا هنگامی که ریس در حال تعمیر موتور بود مراقب آلیشا بود. لارا به رفتار وایتمن مشکوک شد و راث جونا مایاوا آشپز و خرحمال را فرستاد تا مراقب حرکات او باشند. فاش شد که شوی وایتمن کنسل شده بود و او سعی میکرد بودجه را از طریقه های دیگری به دست بیاورد. در این ضمن، الکس وایز وارد شد و دنبال پناهگاه برای فعالیتهای غیر قانونی بود. او مهارتش با ماشین ها را با راث در میان گذاشت تا به رایگان اگر نیاز دارد انجام دهد. او و لارا گفتگوی کوتاهی داشتند که لارا او را به خاطر تئوریهای بچگانه اش در یاماتای سرزنش کرد. او پیشنهاد کرد که به دنبال بودجه از طریق کامپیوتر سایتهای قمار را هک کند تا پول به دست بیاورند. لارا از کار او خوشش نمیامد و اگرچه بقیه اعضای گروه خوش بین بودند دوامی نیافت. هک الکس شناسایی شد و آنها را بدون پول باقی گذاشت. در آخرین راه برای گرفتن مبلغ، لارا پیش سم رفت که از روی کشتی او را صدا میزد تا عمویش را ببیند شاید که او علاقمند به امور مالی سفر باشد. سم با عمویش صحبت کرد و او موافقت کرد به شرط 60 درصد سود از هرچه به دست آوردند بودجه را بپردازد.


شروع سفر


با بودجه ای مطمئن، سفر تقریبا آماده به شروع بود. وایتمن اگرچه به سادگی لارا را مجبور به انجام کل تحقیقات میکرد از او خواست تا به عنوان دستیارش در تحقیقات کمک کند. به علاوه این، لارا به دنبال او از مستند فیلم میگرفت. زمانی که الکس از روی عرشه سقوط کرد و لارا برای نجات او شیرجه زد، سم به شوخی او را دوباره به اقیانوس انداخت و لارا دوباره دنبالش رفت. لارا مشتاق برای اثبات خود مکررا نقشه ها و نوشته های مرتبط به یاماتای را میخواند. تحقیقاتش او را به این باور رساند که یاماتای احتمالا جایی در میان مثلث اژدها واقع شده است. او تئوری هایش را با وایتمن در میان گذاشت که تئوریهای او را کوچک انگاشت و نمیخواست با ریسک کردن آن به شهرتش لطمه بزند. اعضای گروه به دو دسته تقسیم شدند، آنها که ریسک میکردند و آنها که نمیکردند. سم دلیل آورد هر کسی که درباره یاماتای نوشته بود هرگز پیدایش نکرده بود. الکس که تا حدی نشان میداد حامی تئوری است عکسی ماهواره ای از مثلث ازدها به آنها نشان داد. راث ابراز کرد که آنها بودجه محدودی دارند و وقت برای پیدا کردن یاماتای محدود است، بدون هیچ ایده دیگری روی میز، راث تصمیم گرفت که با نقشه لارا پیش بروند و به کشتی دستور داد به همان جهت بروند که باعث سرافکندگی وایتمن شد. یک شب لارا تلاش میکرد در اتاقش در کشتی استراحت کند که طوفان بزرگی کشتی را احاطه کرد و او را از تختش بیرون انداخت. لارا تلاش کرد خود را به موقعیت امنی برساند اما سیلی از آب در راهرو طغیان کرد و او را به دام انداخت و در حال غرق شدن بود اما توسط جونا نجات داده شد. لارا راث را در آن سوی نیمه کشتی دید. راث او را تشویق به پرش از لبه کرد اما او ناتوان به نگه داشتن خود بود و به درون اقیانوس سقوط کرد. لارا توانست شنا کنان خود را به ساحل برساند و متوجه چند نفر دیگر از اعضای گروه شد و سعی کرد آنها را صدا کند اما با ضربه مردی ناشناس بیهوش شد.

خراب شدن کشتی و رفتن به جزیره ناشناخته

لارا بیدار شد و خودش را وارونه آویزان و پیچیده در پیله ای ساخته شده از پارچه دید. لارا توانست خودش را تکان دهد و پارچه را بسوزاند و خودش را آزاد کند. در این حین از ارتفاع زیادی افتاد و میله ای زنگ شده به پهلویش رفت که آن را در آورد. لارا در میان غار شروع به حرکت کرد و از دیدن مردی که در ابتدا او را دستگیر کرده بود و میخواست دوباره دستگیرش کند ترسید. لارا از او فرار کرد و در طی مسیر منبع روشنایی پیدا کرد. لارا توانست راهرویی باز کند اما به طور ناخواسته باعث ریزش غار شد. مرد دوباره بازگشت اما لارا به سر او لگد زد و او را بیهوش کرد و سپس مرد توسط سنگی که رویش فرود آمد کشته شد. لارا توانست قبل از اینکه دفن شود از غار فرار کند. او ساحل را پیمود و شماری قطعات کشتی و همچنین قایق نجات های اندورنس را دید. لارا با گذر از چندین راه خطرناک نظیر تنه درخت ناثابت و هواپیمای سقوط کرده خود را به آنسوی جزیره رساند و تلاش کرد تا پناهگاه پیدا کند و به سمت کوله پشتی سم آمد و درونش رادیو، دوربین فیملبرداری سم و جعبه ای کبریت پیدا کرد که تنها چیزهایی بود که رها شده بود. لارا آتش درست کرد و قبل از اینکه رادیو را به امید گرفتن تماس امتحان کند فیلم هایی که قبلا ضبط شده بود را مرور کرد. صبح بعد لارا سعی کرد چیزی برای خوردن پیدا کند و در نزدیکی بدن آویزان به درختی دید و از درخت بالا رفت تا کمان را از آن بردارد. لارا سلاح را به دست آورد و گوزنی شکار کرد و آن را کشت تا مقداری از گوشت آن را بگیرد و به کمپ برگشت تا آن را بپزد که در نهایت مخابره ای از راث دریافت کرد. لارا اعتراف کرد که ترسیده و خودش را به خاطر خرابی کشتی سرزنش میکند. راث به او گفت که دیگران در مسیر مکان راث هستند. لارا از او خواهش کرد تا پیش او بیاید که او گفت در جایش ثابت است تا دیگران به ملاقاتش بیایند. راث چند جمله تشویقی به او گفت و به او هنگامی که از کود اسنودون بالا میرفتند را یادآوری کرد. راث لارا را از قابلیت هایش مطمئن کرد تا خود را به او برساند و لارا شروع به پیمودن مسیر کرد. لارا موسیقی و نغمه عجیبی شنید که از آلونکی نزدیک جایی که او گوزن شکار کرده بود میامد و در آن را علیرغم اینکه به تازگی مهر و موم شده بود باز دید. او به درون رفت و بدون گزینه دیگری از تونلی در میان آلونک پایین رفت. او از میان حکاکیهای مذهبی که دارای نشانه های سکونت بودند و همچنین مقداری گوشت گندیده هم آنجا بود گذر کرد و منبع موسیقی را پیدا کرد که از یک گرامافون بود و مناجات مینواخت. نزدیک گرامافون او کلنگ روسی در قطعه ای گوشت پیدا کرد و آن را هنگامی که میخواست دری را به بیرون از انبار باز کند برداشت. با پدیدار شدن آن سو، او سم و مردی به نام ماتیاس را دید که به نطر میرسید بازمانده ای از جزیره از خرابی کشتی قبلی باشد. همانطور که سم افسانه هیمیکو را به ماتیاس میگفت لارا به خواب رفت و وقتی بیدار شد سم و ماتیاس را در پناهگاه ندید. لارا به دنبال آنها گشت اما در تله خرس افتاد. او تلاش کرد خود را آزاد کند اما به سرعت توسط چند گرگ محاصره شد. لارا توانست با کمان از خودش محافظت کند. گریم، وایتمن، الکس، ریس و جونا آمدند و او را ازتله خرس آزاد کردند. لارا از آنها پرسید آیا سم را دیده اند و آنها ابراز کردند به اینجا آمده اند تا سم را ببینند که به تازگی به آنها رادیو زده بود. لارا توضیح داد که او از سم که با مردی به نام ماتیاس بوده جدا شده است. وایتمن داوطلب شد تا لارا را به مکان راث همراهی کند و دیگران پخش شدند تا سم را پیدا کنند. وایتمن لارا را کنار آتش نشاند و وقتی لارا خود را درمان میکرد به جستجو پرداخت. وقتی پای لارا درمان شد خود را به وایتمن که دروازه ای که به نظر باستانی میرسید پیدا کرده بود رساند و بعد از مبارزه با گرگهای بیشتر در منطقه هر دو تصمیم گرفتند تا دروازه را باز کنند که مکانیزم با دو دسته کار میکرد و کاری دو نفره بود. یکی از دسته ها گمشده بود لارا سعی کرد از کلنگ روسی که در انبار پیدا کرده بود استفاده کند اما خیلی ضعیف به کشیدن مکانیزم بود و آنها را در بن بست گذاشت. لارا در اطراف به دنبال چیزی گشت که به عنوان ارتقای کلنگش اسفاده کند. وقتی کلنگش قوی تر شد او و وایتمن توانستند از دروازه بگذرند و به راهشان ادامه دادند.


ساکنان جزیره


لارا و وایتمن دروازه ای با نشان های عجیبی روی آن پیدا کردند که به طور برجسته ای مربوط به چهره ای مونث بود. هر دو آن را باز کردند. در آن سو لارا و وایتمن به بنای مهم و باز هم نشانی از همان چهره مونث رسیدند و دریافتند که یاماتای را پیدا کردند که لارا با دیدن شمع های روشن درباره اینکه یاماتای هنوز پرستنده دارد گفت. ناگهان هر دو توسط گروهی از مردان دشمن محاصره شدند. وایتمن اگرچه لارا تلاش کرد دوباره او را به مبارزه برگرداند فورا تسلیم شد. لارا دستیگر شد و از وایتمن جدا شد. لارا به کنار دیگر بازمانده های اندورنس بعد از دستگیری برده شد و مورد توجه مردی به نام ولادیمیر قرار گرفت که سعی میکرد توجه او را جلب کند و او را نوازش میکرد. لارا سعی کرد از او دور شود ولی او مانعش شد. دیگر اعضای گروه سعی کردند فرار کنند که یکی از آنها در دم به قتل رسید. ولادیمیر به لارا لگد زد و او را به زمین انداخت و تهدید کرد همان جا بماند تا او دنبال بقیه برود. لارا بعد از دوری از روشناییها و با گذر از سایه ها از ساکنان به خوبی مسلح جزیره فرار کرد. بعد از دوری کردن از نگهبانان هنوز دستهایش بسته بودند و در یکی از کلبه خرابه ها قایم شد تا از آنها دور بماند اما متاسفانه ولادیمیر پیدایش کرد و با پیستول به او هشدار داد بیرون بیاید. لارا اطاعت کرد و بیرون آمد همانطور که ولادیمیر لارا را تهدید میکرد لارا گوش او را گاز گرفت و درگیر شدند و پیستول به دور پرت شد. لارا دستانش را باز کرد و اسلحه را برداشت. هر دو در کشمکش بودند اما در نهایت لارا پیروز بود و با شلیک به سر ولادیمیر او را کشت. بعد از مرگ او لارا تصمیم گرفت با کمان و پیستولی که به دست آورده بود از میان جمعیت بگذرد و متوسل به کشتن آنها شد. او تماسی از راث دریافت کرد و به او درباره مردانی که به او حمله کرده بودند هشدار داد و از کشتن چند نفر از آنها اطلاع داد. راث ابراز همدردی کرد و به او تاکید کرد که سالم به او برسد. لارا از مردانی که در میان ساختمان در حال سوختن بودند فرار کرد و با صخره نوردی به زمینی بالاتر رفت. او با عجله به تونلی که از آن صدای شلیک گلوله میامد رفت و راث را دید که در برابر حمله گرگ با پیستولهایش از خود دفاع میکرد. لارا بی درنگ به کمک او شتافت و پایش را بدجوری زخمی دید. وقتی راث اصرار کرد که برای فرستادن فرستنده نیاز به کوله دارند لارا با او بحث کرد که باید به پایش رسیدگی کندو راث جواب داد تمام تجهیزات پزشکی (از جمله باند و مورفین) هم در کوله اش است و بلافاصله بخاطر از دست دادن خون زیاد بیهوش شد. لارا او را زیر پناهگاه موقتی کشید و عزمش برای تعقیب گرگها جزم کرد. بعد از بالا رفتن از صخره های کنار آبشار، لارا به سوی لانه گرگها رفت، مشعلش را روشن کرد و برای بررسی وارد غار شد و شکایت کنان سر گرگها غرولند کرد که تنها برای کوله ای که آنها دزدیدند آنجاست. به دنبال صدای بیپ فرستنده، لارا پک را پیدا و آن را برداشت تا برگردد. ناگهان گرگی از درون سایه جست زد و با آرواره هایش پای او را نگه داشت. لارا خود را از گرگ آزاد کرد و سپس تیری از پیکانهایش برداشت و برای حمله به گرگ استفاده کرد و اقدام به فرو کردن آن در قلب گرگ کرد تا هنگامی که گرگ مرد.


کمک رسانی


لارا به کنار راث برگشت و از کمکهای اولیه برای پای او استفاده کرد. راث کمی بعد بهوش آمد و لارا را تحسین کرد و گفت که بهترین راه برای فرستادن سیگنال در بالای کوهستان است و یادآوری کرد که شرایط بالارفتن را ندارد. راث کلماتی تشویق کننده گفت و کلنگ صخره نوردی را به او داد. لارا او را ترک کرد تا سفری به برج داشته باشد و وارد پایگاه ارتش ژاپن در طی جنگ جهانی شد و اقدام به کشتن مردانی که از آن محافظت میکردند کرد. درست هنگامی که توسط مردی با تیربار خودکار مورد حمله قرار گرفت از گازی که در منطقه بود برای انفجار به منظور بیرون روی استفاده کرد. ماشه را کشید و انفجار صورت گرفت و او را کشت و اسلحه را برای خودش برداشت و به راهش ادامه داد. هنگامی که لارا وارد پنل رادیویی که الکس درباره آن به او گفته بود شد فهمید خیلی دیر شده و از کار افتاده است. بعد از تماس با الکس گفت که باید خودش از برج بالا برود تا به طور دستی درخواست کمک بفرستد. لارا پایگاه را زمانی ترک کرد که برف شروع به باریدن کرده و این بسیار عجیب بود چرا که هوا تا چندی قبل خیلی گرم بود. او همچنین با دشمنانی در خارج روبروی شد و قبل از اینکه از طنابی افقی به برج برود آنها را کشت. آنجا او شروع به بالا رفتن از فلزهای پلاسیده سازه کرد تا به بالای آن و جعبه رسید تا به طور دستی سیگنال بفرستد. لارا دوباره با الکس تماس گرفت و از او پرسید باید چکار کند. او با موفقیت کمک فرستاد که به سرعت به آن پاسخ داده شد. خلبان از او خواست تا با تهیه اثبات بصری موقعیت را نشان دهد. لارا راهش را به پایین ادامه داد تا با آتش، نشانی درست کند. او این کار را با بنزین قابل احتراق انجام داد که باعث انفجار شد. پیروزی کوتاه مدت لارا تنها تا زمانی که صدایی خارج از تن که ژاپنی صحبت میکرد شنید ادامه داشت. فهمیدن زبان ژاپنی به لارا این اجازه را داد تا بفهمید او چه میگوید: (هیچکس ترک نمیکند) ناگهان رعدی عجیب زد و طوفان هواپیما را به سوی لارا پایین کشید. لارا از خرابه در حال سوختن هواپیما فرار کرد و بعد از فرار از خرابه به پایین کوهستان رفت. لارا با خلبان روبرو شد اما به اندازه کافی قدرتمند نبود تا او را نجات دهد. او به پایین روی ادامه داد و توانست از پس سولاری که کمینش را میکشید بر بیاید و به بازگشت به سوی روستای کوهستانی ادامه داد.


راز ساکنان صومعه


لارا دوباره راث را پیدا کرد و با هم به خرابه هواپیما که در جایی که راث سابقا نشسته بود سقوط کرده بود، نگاه کردند. راث پرسید که چه اتفاقی افتاد و لارا گفت که طوفان از ناکجا آمد و هواپیما را پایین کشید. راث به او اطمینان داد که آنها راه دیگری برای خروج از جزیره پیدا میکنند. لارا پیامی رادیویی از خلبان شنید که کمک میخواست و برای بودن او در جزیره احساس مسئولیت کرد و میخواست برود تا او را پیدا و کمکش کند. راث سعی کرد جلوی او را بگیرد و گفت او نمیتواند همه را نجات دهد و گاهی اوقات قربانی ها باید قربانی شوند. لارا سرسختانه اهمیتی به گفته های او نداد و گفت که او درباره قربانی کردن میداند. راث گفته او را تصحیح کرد و گفت که او تنها درباره چیزی که از دست داده میداند، و او هرگز انتخاب گزافی نداشته است. لارا او را رد کرد و به طرف موشک منور سیگنال، جایی در صومعه ای قدیمی حرکت کرد. در مسیر او تماس رادیویی از الکس دریافت کرد که به لارا اطلاع داد که سم را تا کاخی قدیمی ژاپنی دنبال کردند و سعی کرد به او اطمینان دهد که سم احتمالا خوب است. لارا به او هشدار داد که مواظب باشد. لارا وارد صومعه شد و با خلبان روبرو شد. ماتیاس ماهیت خودش را افشا کرد و خواستار کشتن لارا شد. سولاری پل را ترکاندند. لارا زنده ماند اما نیمه بیهوش شد. قبل از اینکه آنها او را بکشند سولاری توسط چیزی به نام "اونی" آمد. لارا قبل از اینکه کاملا بیهوش شود فریادهای آنها را شنید و شاهد کشته شدن چند تای آنها بود. لارا در اتاقی پر از جسد بیدار شد که در سقف بسته شده بود و بعد از آزاد کردن خودش به راهش در میان صومعه ادامه داد. او متوجه انسان واره ای بزرگ شد که مسلح به چیزی شبیه به کاناب بود و خرخری غیر انسانی داشت. لارا به راه از میان غاری ادامه داد و خودش را در راهرویی در کنار کوهستان یافت. لارا شاتگانی از بدن سربازی مرده به منظور پیشرفت در مسیر برداشت. او خودش را در مقبره ای یافت، جایی که ناگهان دریافت تالار تدفین هیمیکو است. او متوجه مراسمی از روی آب جاری روی دیوارها شد و دریافت آنها نمادین عبور قدرت از ملکه اول به بعدی هستند. لارا توسط چند سولاری مورد حمله قرار گرفت و بعد از مبارزه با آنها از مقبره خارج شد و از صومعه فرار کرد تا جایی که سطح فرو ریخت و لارا به درون شکاف زیرش فرو رفت و خودش را در غار کوچکی دید. او لحظه ای استراحت کرد.


تماس سم


لارا تماسی از سم که رادیویی را از یکی از اعضای سولاری دزدیده بود و با ترس صدایش را به لارا میرساند دریافت کرد. لارا به دوستش قول داد که او را بیرون میبرد. سم توسط یکی از اعضای سولاری دیده شد و لارا از او خواست او را تنها بگذارد اما خواهشهای او به گوش کسی نرسید. لارا راهش را به کاخ ادامه داد. هنگامی که میخواست به کاخ برود تلاش کرد از رودخانه ای رد شود با این حال جریان خیلی قوی بود و او را کشید. لارا توانست از شیب آب زنده بماند اما بعد از رسیدن به شیشه هواپیمایی شکسته با تهدیدی جدید روبرو شد. لارا چتر نجات در کنارش را برداشت و سریع آن را پوشید و هنگامی که شیشه ای که زیرش بود شکست و باعث سقوطش شد، چتر نجات با خوش شانسی کار کرد و لارا با موفقیت از کنار درختان گذر کرد. یکی از افسار شکست و لارا قبل از اینکه روی زمین بیفتد  مجبور به رها کردن چتر نجات و تصادف با درختی شد. این اصابت باعث شد زخم شکم لارا دوباره تازه شود. لارا دریافت که نیاز به درمان سریع زخم دارد یا اینکه از خونریزی بمیرد. او به شهر آلونکی در همان نزدیکی رفت تا تدارکات پزشکی پیدا کند و متوجه هلیکوپتری سرنگون شد و فکر کرد شاید در داخل چیزی داشته باشد و به آنجا رفت اما متاسفانه توسط سولاری کاملا خالی شده بود. لارا جسد خلبان را گشت و تنها چیزی که پیدا کرد فندک بود. لارا دریافت که چاره ای جز اینکه خودش را بسوزاند ندارد که این کار را با پیکان داغ انجام داد. لارا تصمیم گرفت فندک را با کمانش مجهز کند که به او این اجازه را میداد تا تیرهای آتشین پرتاب کند. لارا در میان راهش در شهر آلونکی با گریم مواجه شد. او به لارا گفت که دیگران دستگیر شده اند اما میداند آنها را کجا نگه داشته اند. لارا تلاش کرد خود را به او برساند اما گریم توسط چندین سولاری دستگیر شد. آنها سعی کردند لارا را مجبور به تسلیم کنند که لارا سعی کرد این کار را کند اما گریم به آنها اجازه پیروزی نداد و با آنها جنگید و توانست دو نفرشان را بکشد و به سومی حمله کرد که در نهایت دو نفری از پرتگاهی عمیق سقوط کردند. لارا عمیقا عمگین شد و از مرگ گریم عصبانی شد و قسم خورد سولاری تقاصش را بدهد. وقتی تلاش میکرد از شکافی بگذرد توسط دو سولاری مورد حمله قرار گرفت و یکی از آنها طنابی که او رویش بود را برید. لارا توانست از دیوار روبرو خود را برساند اما راهی به دفاع از خودش نداشت. راث به موقع هر دوی آنها را با تفنگ تیرانداز کشت. لارا به راث اطلاع داد که گریم فوت کرده است. راث واضحا غمگین شد اما به لارا گفت تا این را با ارزش پندارد. لارا از او خواست حینی که از پل میگذرد او را پوشش دهد و راث هر سولاری که در راه لارا قرار گرفت را سرنگون کرد و به او اجازه داد امن گذر کند اما پل شروع به فروریزی کرد. لارا توانست خود را به درون غار بیندازد و به درون آن رفت تا سم و دیگران را پیدا کند.


غار جئوترمال


مدت نه چندان طولانی بعد از ورود به غار لارا با گروه بزرگی از سولاری روبرو شد. او از کشف اینکه آنها سم را دارند و به همراه توده ای هیزم میخواهند بسوزانند ترسید. لارا توانست چند تای آنها را بکشد اما دو روسی، به نام های دمیتری و نیکولای او را از توان انداختند و با بی رحمی به او ضربه زدند و اسلحه هایش را برداشتند. لارا سعی کرد از سم عذرخواهی کند و از او خواست هنگامی که آتش شروع به پاخواستن کرد توجهش به او باشد. ناگهان تندبادی بزرگ شعله ها را خاموش کرد و باعث شادمانی ماتیاس شد. او دستور داد سم را ببرند و از شر لارا خلاص شوند. دیمیتری و نیکولای لارا را بردند تا درون آبکند بیندازند اما لارا با آنها مبارزه کرد و توانست قبل از اینکه از لبه بپرد تا فرار کند کمانش را بازگرداند. بعد از پدیدار شدن از استخری از خون، لارا در میان غار شروع به پیشروی کرد و با مردانی مواجه شد که توسط سولاری در تله افتاده بودند. آنها دیوانه شده و تقریبا وحشی بودند. لارا به راهش ادامه داد و از گاز طبیعی روان در محیط برای کشتن شماری از اعضای سولاری در غار استفاده کرد. لارا با جونا، ریس و الکس روبرو شد که در قفسی آویزان و در آزار و اذیت چندین سولاری بودند. لارا آنها را کشت و اقدام به بیرون آوردن آنها از قفس کرد، با این حال حرکات لارا باعث فروریزی غار شد. لارا توانست قفس را حرکت دهد و آنها موفق به فرار شدند اما خود لارا ماند تا سم را نجات دهد.


قصر گرما


لارا به راهش در میان کاخ که بخاطر انفجارهای زیر غار شروع به سوختن کرده بود ادامه داد. او خودش را در اتاقی پر از عکسها و نوشته های بدخطی یافت که در تلاش برای فهمیدن جزیره احتمالا متعلق به ماتیاس بودند. لارا متوجه جمله (هیچکس ترک نمیکند) شد که برای او یادآور چیزی بود که قبل از اینکه هواپیمای ژاپنی پایین سرنگون شود شنیده بود. لارا با وایتمن روبرو شد که به او جایی که سم بود را گفت. اگرچه لارا به او مشکوک بود سم و ماتیاس را پیدا کرد. ماتیاس برای سم دلیل میاورد که این یک افتخار برای اوست که توسط ملکه خورشید انتخاب شده اما سم به او التماس کرد بگذارد برود که او رد کرد. ماتیاس رفت و دمیتری را سپرد تا از او محافظت کند که فورا توسط لارا کشته شد. لارا بسیار خشنود از اینکه دوستش سالم است همدیگر را بغل کردند. لارا اسلحه هایش را از جسد دیمیتری باز پس گرفت و سعی کرد سم را بیرون بیاورد و وایتمن را پیدا کند اما آنها توسط ماتیاس غافلگیر شدند. سم فرار کرد اما راهرو مسدود شد و لارا در تله افتاد. همانطور که سولاری نزدیک میشد او آماده مبارزه شد. بعد از نابودی آنها لارا به روستای کوچکی در بیرون رفت و در میان راهش جنگید و با نیکولای روبرو شد که برجکی مسلح بزرگ را کنترل میکرد. لارا سعی کرد کنترل را به دست بیاورد اما روی زمین پرت شد. لارا توانست نیکولای را با استفاده از موشک انداز بکشد و تصمیم گرفت آن را نگه دارد و به رایفلش متصل کند. هنگامی که دروازه بزرگ آنها را از هم جدا کرد لارا سم را پیدا و تشویقش کرد بدون او برود. لارا هنگامی که شنید راث به هلیکوپتر نجاتی که بعد از سقوط هواپیما آمده دستور ایست داده از نردبان برج بزرگی بالا رفت و در مسیر برج بزرگ تلاش کرد تا راث را از صدا کردن هلیکوپتر متوقف کند زیرا میدانست که طوفان آنها را از آسمان سرنگون میکند اما موفق نبود و مجبور به رفتن روی برج در حال سوختن شد. او سپس سعی کرد که خلبان را متقاعد کند روی زمین بنشیند اما خلبان به دلیل طوفان رد کرد. سپس لارا با تهدید اسلحه او را مجبور به نشستن روی زمین کرد اما خیلی دیر شده بود و صاعقه به هلیکوپتر زد و در نتیجه در جنگل سقوط کردند.


از دست دادن یک آموزگار


به خاطر تصادف لارا هشیاریش را از دست داد و نقش نمیکشید، اما هنگامی که راث روی او  احیای قلبی و تنفسی انجام داد به زندگی برگشت. وقتی راث سعی کرد به لارا کمک کند تا روی پا بایستد، ماتیاس و سولاری خود را به آنها رساندند. راث در حین مبارزه با آنها مهمات تمام کرد و ناتوان به متوقف کردن ماتیاس از پرتاب تبر به لارا، برگشت و خودش را سد تبر کرد که  زخم مرگباری برداشت. لارا به راث التماس کرد نمیرد و به او گفت نمیتواند بدون او کاری کند. راث به لارا قوت قلب داد و گفت او میتواند، بخاطر اینکه یک کرافت است! و سپس فوت کرد. لارا گریست و او را در آغوش گرفت. بقیه، لارا و راث را پیدا کردند. سم او را دلداری دارد و ریس لارا را سرزنش کرد. جونا پیشنهاد داد توده خاکسپاری برای راث درست کنند تا او را مثل یک مبارزه بفرستند. ریس پیشنهاد داد به ساحل برگردند و تلاش کنند قایق را تعمیر کرده و بروند. لارا دلیل آورد که چیزی نمیگذارد آنها از جزیره بروند. ریس گفت که لارا دچار توهم شده اما الکس و جونا تایید کردند که چیزی درباره جزیره مشکل دارد. ریس رد کرد. لارا به سم الکس و جونا گفت که او هنوز آماده به ترک راث نیست و آنها او را برای سوگواری تنها گذاشتند. سم کمی ماند و لارا را در آغوش کشید و به او گفت هر وقت آماده شد به ساحل بیاید. لارا یکی از پیستول های راث را به سم داد و به او گفت نزدیکش نگه دارد. سم رفت و لارا را برای سوگواری تنها گذاشت. لارا نشست و بی صدا حسرت میخورد و جملات راث را به یاد میاورد. لارا سعی کرد بفهمد اتاق ماتیاس چه معنی میداده است و دریافت که طوفانها مربوط به قدرت ملکه خورشید هستند و به طرف ساحل حرکت کرد. او تماسی از الکس دریافت کرد که به او گفت سخت است که قایق را بدون ابزارهای درست تعمیر کرد. لارا به او گفت میبیند چکار میتواند کند و اینکه در راه آنجاست. لارا در میان راه از سیستم ترابری محموله شهر آلونکی گذر کرد.


بازگشت به اندورنس


لارا با وارد شدن به ساحل با سم و جونا روبرو شد و همدیگر را بغل و بهم خوشامد گویی گفتند. لارا پرسید الکس کجاست و جونا به او گفت که الکس به خرابه اندورنس رفته تا ابزارهای ریس را پیدا کند. لارا سعی کرد به جونا کمک کند و موتور دستگاه را درون جایگاه بکشد اما ناموفق بودند لارا به خرابه های نزدیک رفت تا تکه ای قطعه و طنابی برای جونا پیدا کند تا قرقره بالابر بسازند. با برگشت لارا، جونا نگرانیش از عدم بازگشت الکس را بیان کرد. با این حال وایتمن سر رسید و مکالمه کوتاهشان را قطع کرد. لارا وایتمن را برای کشیدن سولاری به دنبال خودش سرزنش کرد اما جونا و ریس مشاجره را متوقف کردند. لارا که نمیخواست نزدیک وایتمن باشد به دنبال الکس رفت. لارا راهش را به خرابه های اندورنس ادامه داد و از پایگاه قدیمی ارتش گذر کرد. لارا به اندورنس رسید که توسط سولاری غارت شده بود. او توسط مردی عیم الجثه به نام بوریس دیده شد که سختا مسلح بود. لارا توانست او را شکست دهد و طناب بالابر او را برداشت. او راهش را به درون کشتی ادامه داد و لحظه ای را در اتاقش گذراند و عکسی از خودش و سم از کمد به دست آورد و انعکاس خودش را در آینه دید. لارا از میان جمعیت گذر کرد و  الکس را دید که توسط باقی مانده های اتاق موتور گیر افتاده و ابزارهای ریس همراهش بود. لارا سعی کرد او را آزاد کند اما توسط سولاری مورد حمله قرار گرفتند. الکس از او خواست برود اما لارا قبول نکرد. لارا ابزارها را از الکس گرفت و ناقادر به تلکلم گونه او را به نشانه خداحافظی بوسید. الکس به خط گاز شلیک کرد و سولاریهای باقی مانده و خودش را کشت. لارا از نیمه اندورنس پشت سرش که در حال انفجار بود فرار کرد و بخاطر از دست دادن دوستی دیگر ناراحت شد و عهد کرد دیگر نگذارد کسی از گروه بمیرد. لارا با باز کردن دری که قبلا نمیتوانست بازش کند به ساحل برگشت. او یادداشتی از سربازی زاپنی از جنگ جهانی دوم پیدا کرد که درباره چیزی که در غارهای نزدیک دیگر انبارهای مهمات پیدا کرده بود میگفت، چیزی که سرباز باور داشت به آنها کمک میکند طوفان را کنترل کنند. لارا ادامه داد و به ساحل برگشت و ابزار را به ریس داد. سم آرامشش را از اینکه لارا هنوز زنده بود ابراز کرد اما وقتی فهمید الکس با او نیست غمگین شد. ریس به لارا درباره زنده ماندن خودش متلک زد که لارا به او گفت فاصله اش را حفظ کند. جونا دعوا را تمام کرد و آنها را دعوت به غذا کرد. بعد از تمام کردن غذایشان، ریس به گروه اطلاع داد که قایق آماده است و آنها میتوانند به آب بزنند. لارا تکرار کرد آنها نمیتوانند بروند اما ریس حرف او را رد کرد. لارا بی میل به دعوا مصمم شد تا پایگاه را برای سرنخ درباره طوفانها چک کند. ریس به او هشدار داد که اگر او نیاید آنها بدون او میروند و سم به او اطمینان داد بدون لارا نمیرود.

کشف حقیقت

لارا به دل پایگاه زد و جنازه ژنرال ارتش طوفان را پیدا کرد که مرتکب (خودکشی) شده بود، لارا شمشیر او را برداشت و در محفظه اش یادداشتی از ژنرال خواند. او بیان کرده بود که بخاطر اینکه مراسم خراب شده "اولین و آخرین ملکه، نیمه جان و در روحی در بدنی در حال فساد زندگی میکند". خشم او طوفان ها را به پا میخیزد و هر که را در نزدیک به دام میندازد درست مثل او. لارا دریافت که بدن ملکه خورشید باید نابود شود تا روحش آزاد شود. لارا به ساحل برگشت و تماسی از ریس دریافت کرد که مورد حمله قرار گرفته بودند. با بازگشت به جزیره لارا به ریس کمک کرد و جونا اطلاع داد که وایتمن و سم گم شدند. لارا دریافت که وایتمن سم را به سولاری بازگردانده است. اگرچه لارا ابراز کرد که اگر بخواهند بروند میمیرند ریس اصرار کرد بروند و کمک بیاورند. ریس و جونا با نقشه لارا موافقت کردند. لارا به آنها اطلاع داد که اگرچه نمیفهمد آنها برای چه به سم نیاز دارند، طوفانها به خاطر در تله افتادن روح ملکه خورشید است. لارا به پایگاه صومعه وارد شد و به ریس و جونا گفت در قایق بمانند و هرکسی جز او و سم را بکشند. لارا سم، وایتمن و ماتیاس را دید. ماتیاس به وایتمن گفت که سم را به عنوان ملکه جدید به نگهبانان گارد طوفان معرفی کند، لارا شاهد بود که آنها وایتمن را کشتند و آنها را دنبال کرد. او شاهد نوعی از تشریفات گارد طوفان بود که اتفاقا آن را قطع کرد و دلیل شد آنها به او حمله کنند. او ایمن گذر کرد و دوباره به تالار دفن رسید. او مراسم نوشته شده روی دیوار را دید و به یادآورد که ژنرال درباره اولین و آخرین ملکه چه نوشته بود. لارا دریافت که هیمیکو تنها ملکه بود و زندگیش با انتقال روحش به جانشینانش ب درازا کشیده شده و اکنون ماتیاس با استفاده از سم میخواست او را احیا کند.

نبرد نهایی با ملکه خورشید

لارا که نمیخواست روح دوستش توسط ملکه خبیث هیمیکو گرفته شود در میان راهش با انبوه سولاری و گارد طوفان جنگید تا به نوک صومعه رسید. او درست موقعی که ماتیاس مراسم عروج روح هیمیکو به سم را شروع کرده بود سر رسید. لارا توسط کمین کرده های گارد طوفان مورد حمله قرار گرفت و بعد از نبردی کوتاه لارا توانست او را بکشد و راهش را به سم ادامه دهد. لارا تلاش کرد تا با پیکانی شعله ور او را بکشد اما ماتیاس با استفاده از یکی از پیستول های راث که از سم گرفته بود به طرفش شلیک کرد. لارا با تبرش به ماتیاس حمله کرد اما او توانست او را به زمین میخ کند. لارا پیستول راث را از او گرفت و با از دو پیستول استفاده کرد و با تکرار به ماتیاس شلیک کرد که او سعی کرد سر پا بماند و لارا را با شاتان بکشد که با تگرگی از تیرباران مجبور به افتادن از لبه شد و درون پرتگاه ناپدید شد و ظاهرا مرد. لارا به سوی سم و ملکه خورشید شتافت و مشعلش را سوزاند و به جسد فاسد فرو کرد که همراه آن روح هیمیکو مهار شد و جسد از شدت درد فریاد زد و سوخت و به طور خلاصه منفجر شد و مراسم متوقف شد. روح هیمیکو از زندانش آزاد شد و در نهایت به آزادی رسید. لارا به سوی سم شتافت و او را در آغوش گرفت تا هشیاریش را به دست آورد، سم خوشحالیش را از اینکه لارا او را نجات داده بود ابراز کرد و لارا به او یادآوری کرد که به او قول داده بود او را از آنجا بیرون ببرد. ناگهان طوفان متوقف شد و آسمان صاف شد و نور خورشید جزیره را روشن کرد و حاکی از آن بود که هیمیکو رفته و دیگر طوفانها آنها را از ترک جزیره ممانعت نمیکند.

رفتن به خانه

لارا، سم خسته را از صومعه تا قایق حمل کرد، جایی که آنها توسط جونا و ریس مورد خوشامدگویی قرار گرفتند. جونا پرسید چه شده بود و لارا فقط گفت تمام شد و آنها میتوانند بروند و به آنها در قایق پیوست. ریس پذیرفت و سکان قایق را به دست گرفت و در میان دریا راند. لارا به این فکر میکرد که چقدر رازها هنوز در دنیا است و چطور او آنها و پدرش را که مداوم و سرسخت باور داشت آنها حقیقی بودند کوچک انگاشته بود. لارا تصمیم گرفت تا سعی کند حقیقت را پیدا کند، درباره زندگیش، و چیزهایی که پدرش باور داشت. مدتی بعد قایق لارا توسط کشتی حمل بار در حال گذر نجات داده شد. همانطور که بادبان های حمل بار از جزیره دور میشد سم جونا و ریس صحبت کوتاهی روی عرصه داشتند، هنگامی که لارا به نرده های خمیده کشتی تکیه کرده بود یکی از اعضای گروه کشتی به او نزدیک شد و گفت نمیداند او چه چیزی را از سر گذرانده و به حتم نمیخواهد بد ظاهر جلوه کند اما به او اطمینان داد که آنها به زودی به سرزمین اصلی (هونشو) میرسند و تقریبا در خانه است. لارا خواندن یادداشتش را تمام کرد و بخاطر اینکه زندگی در خانه بعد از تجربیاتش در یاماتای مثل قبل نخواهد بود نتیجه گیری کرد که واقعا نمیخواهد به خانه برود.


بعد از یاماتای

بعد از رویدادهای ده ها هزار جاودان لارا هنوز از گناه بازمانده رنج میبرد و پیوسته دچار کابوسهایی میشد، بازماندگان همراهش نیز در عذاب بودند. چندین نمونه عجیب برایش سوال ایجاد میکرد که آیا آنچه او در یاماتای دیده واقعا رخ داده است. جونا از لارا خواست کرد او را ملاقات کند. لارا برای پیدا کردن جونا به گذرگاه رفت و او را که ترسیده از چندین نگهبان مربوط به فاجعه صحبت میکرد پیدا کرد. جونا اثری که با خودش از یاماتای آورده بود را نشان داد و گفت همه آنها چیزی برداشتند. گذرگاه دچار سیلاب شد و جونا سعی کرد لارا را ایمن نگه دارد و خودش را قربانی کند اما لارا او را نجات داد. لارا به دوبلین رفت تا از پروفسور کاهلین درباره اثر جونا بفهمد و خواست یکی از آنها را برای تحقیق نگه دارد. او تماسی از ریس دریافت کرد که میخواست او را ببیند. ریس اثری که دزدیده بود را به لارا نشان داد و بیان کرد لارا کسی بود که به آنها پیشنهاد کرد آنها را بدزدند، ولی لارا این کار را نکرده بود. لارا چیزی که اتفاق افتاده بود را به یاد آورد. آنها با مردی به نام ماتسو و گروهش مواجه شدند که عنوان کردند قطعات را میخواهند و از آلیشا ریس به عنوان اهرم استفاده کردند. آنها با کمک مردی ناشناس فرار کردند. ریس بخاطر اینکه خطر همراه لارا بود با دخترش رفت و لارا راهش را ادامه داد تا جایی که توسط چندین مامور ماتسو مورد حمله قرار گرفت او یکی از آنها را با استفاده از گیتاری که از آوازخوانی دوره گرد برداشته بود از پا انداخت و با استفاده از هواداران تیم سلتیک، که به آنها گفت مامور هوادار آبردین (تیم رقیب) است، فرار کرد اما توسط سومی که میگفت سم توسط آنها دستگیر شده متوقف شد. قبل از اینکه او بتواند لارا را بکشد، ریس که دخترش او را قانع کرده بود بازگشت و مانع شد. لارا رفت تا تکه نهایی را از پروفسور کاهالین بگیرد اما آنها حین ورود به دفتر با صحنه جرم قتل کاهالین مواجه شدند. لارا نتیجه گیری کرد باید به یاماتای برگردد تا سامانتا را نجات دهد. اگرچه ریس در ابتدا مردد بود اما تصمیم گرفت او را همراهی کند جونا هم بیمارستان مرخص شد تا همراهشان برود. ریس قایقی کرایه کرد و آنها از آن برای رفتن به یاماتای استفاده کردند. کشتی طی مسیر توسط مردان ماتسو مورد حمله قرار گرفت و نابود شد. لارا توی آب افتاد و وقتی بیدار شد روی قایق نجات و در یاماتای بود. او به طرف جزیره پارو زد و به ساحل رسید. لارا چمدان را باز کرد و آن را پر از اسلحه دید و مسلح رفت تا سم را پیدا کند. لارا برای اینکه محل سم را بفهمد کمین چند مامور را کرد و مبارزه کوتاهی رخ داد و لارا آنها را کشت. او به طرف دیگر خرابه های اندورنس رفت و بعد از سرازیری مجبور به پرش از لبه شد. زیر سطح آب او با شبح الکس روبرو شد که میخواست با او بماند. لارا رد کرد و برای مرگش عذرخواهی کرد اما الکس به او گفت برود. الکس از او خواست تا ساعت جیبیش را به خواهرش دهد و سپس به لارا گفت که دارد میمیرد و باید برود. لارا توسط مردی از دوبلین که فاش کرد نامش دنی است نجات یافت. آنها توسط مردان ماتسو و دخترانش که مثل ماکارا لباس پوشیده بودند مورد حمله قرار گرفتند. و برای اجبار لارا به تسلیم قصد کشتن دنی را داشتند  که لارا تسلیم شد. لارا و دنی قبل اینکه از هم جدا شوند در تالار، جایی که دختران ماتسو سر به سرشان میگذاشتند بسته شدند. دنی و لارا درباره اینکه چه نقشه ای دارند صحبت میکردند که ماتسو وارد شد و دستور داد لارا را پیش سم، که آسیبی ندیده بود ببرند. ماتسو فاش کرد که سم هدف آنها نبوده و در واقع آنها خود لارا را میخواستند و قصد دارند او را برای احیای ماتیاس توسط شخص غایب، هیمیکو قربانی کنند. آنها شروع به اجرای مراسم کردند تا ماتیاس را توسط خون لارا احیا کنند. ماتسو که دید مراسم کار میکند ماموری را اجیر کرد تا سر لارا با ببرد تا به مراسم سرعت بخشد. با این حال قبل از اینکه او این کار را کند لارا توسط جونا و ریس نجات یافت. ماتسو لارا را تهدید کرد اما سم با قمه به او حمله کرد و خونش مراسم را تکمیل کرد و در نتیجه ماتیاس با دریافت جسم ماتسو برگشت. ماتیاس دختران ماتسو را کشت اما بازگشتش کوتاه بود و توسط نارنجک لارا نابود شد. هنگامی که فرار میکردند دنی فاش کرد که او دوستان لارا را هیپنوتیزم کرده بود تا باور کنند اثرات را دزدیده اند و این راهی بود تا ماتسو و مردانش را بدون پنهان شدن به دام بیندازد. او همچنین فاش کرد که در گذشته عضوی بوده که قبل از مرگ پدر لارا برای او کار میکرده است. او عنوان کرد قصدش کشتن لارا بوده تا دیگر هیچ احتمالی مبنی بر بازگشت ماتیاس نباشد. او تلاش کرد لارا را بکشد اما لارا ابتدا و با نارنجک توانست او را بکشد و سپس به سایر اعضای گروه پیوست و به خانه بازگشتند. کمی بعد لارا و ریس برای یادبود راث در حال صعود اسنودون بودند که لارا در کنار بوته گیاهان دچار توهم الکس شد که باری دیگر از او میخواست خواهرش را نجات دهد. لارا به پریپیات در اوکراین رفت تا پی او بگردد. وقتی اطراف خرابه های شهر را وارسی میکرد توسط گروهی از سگهای هار مورد حمله قرار گرفت و بی میل به کشتن آنها با اسلحه خواهر الکس روبرو شد که در ابتدا با لارا سرد بود و او را بخاطر مرگ برادرش سرزنش کرد. لارا ساعت الکس را به کاز داد و به او گفت که الکس یک قهرمان مرد. برادران سببی کاز وارد شدند و لارا را تهدید کردند و گمان میکردند او به کاز حمله کرده کاز فاش کرد که بعد از اینکه متوجه ارتباط تثلیت با همسر مقتولش شده از آنها که قبلا برایشان کار میکرده پنهان شده با این حال یکی از اعضای تثلیت به نام آقای کروز به قصد کشتن کاز سر رسید و حتی زخمی کشنده به یکی از برادران کاز وارد کرد. سگ به او حمله کرد و او فرار کرد لارا او را تعقیب کرد و در نهایت درگیر شدند در نتیجه لارا چاقو خورد اما توانست او را شکست دهد. سپس لارا به خانه کاز برده شد تا توسط واروارا مادر سببی کاز زخمش بخیه بخورد. هنگامی که کاز برادر مجروحش را به بیمارستان برد لارا برای شکار کروز آنجا را ترک کرد. با این حال آقای کروز با جوخه مسلحی از سربازان تثلیت و هلیکوپتری آتش بار بازگشت و خانه را نابود کرد. لارا و واروارا زنده ماندند اما بقیه در انفجار کشته شدند. لارا و واروارا شمار زیادی از سربازان را کشتند و با بازگشتن کاز آخرین نفر آنها هم کشته شد. لارا تغییر ظاهر داد تا هلیکوپتر را سرنگون کند و سپس مکانی برای زندگی به کاز اهدا کرد. با این حال آقای کروز زنده ماند و لارا تبدیل به هدف برای تثلیت شد. کروز برای پیشبرد هدف در پی کمک یکی از بالارده های تثلیت به نام اوگر رامیل بود تا برایش کاری انجام دهد. لارا در میان نمایش غرور و تعصبی بود که بخاطر جونا موافقت کرده بود در آن باشد اما از پذیرفتنش سر باز زد. ناتوانی او برای یادآوری خطها رهبر نمایش آندرا را آشفته کرد و باعث شد نمایش را ترک کند. جونا از آندرا خواست برگردد و او را به شام دعوت کرد. بعد از دلگرمی دادن به لارا، آندرا موافقت کرد کمک کند. آنها با دو چاقوکش مواجه شدند و لارا سریعا آنها را از میان برداشت اما آندرا که ترسیده بود نمایش را ترک کرد. رامیل شاهد مبارزه لارا با دو مهاجم بود و تصمیم گرفت او را نکشد و به جایش او را زیر پر و بال خود بگیرد. لارا خبر را به جونا داد و او خواستار شد لارا جای آندرا را به عنوان رهبر بگیرد که باعث واهمه لارا شد. لارا بر ترس روی صحنه چیره شد و مورد حمایت و تشویق سم قرار گرفت. لارا نقشش را قبول کرد و برای تمرین نهایی آماده شد. حین گریم او گلهایی از کروز دریافت کرد و یادداشتی که به آن چسب شده بود میگفت او کاز را دارد و اگر لارا به دنبالش نیاید در متروی لندن او را میکشد. لارا شتابان برای نجات کاز رفت (در حینی که لباس نقشش را پوشیده بود و زمانی برای تغییرش نداشت). او کروز را با دو مزدورش پیدا کرد که اسلحه را روی سر کاز گذاشته بودند. قبل از اینکه کروز بتواند حرکتی کند رامیل سر رسید و دو مزدور کروز را کشت. کاز هم به کروز لگد زد و روی ریل برقی افتاد. رامیل از لارا خواست تا با او بیاید تا مهارت هایش را افزایش دهد که لارا رد کرد و رامیل به خودش اجازه داد قطاری که میامد به او برخورد کند. شب بعد لارا با لباسی جدید برای افتتاحیه نمایش آماده شد و قبل از اینکه نمایش آغاز شود تلاش کرد شخصیتش را بهتر درک کند.

ملکه مارها

لارا کار موقتی در یک موزه پیدا کرده بود، جایی که او آموزش می داد و او از مسئولان امنیتی برای عدم گزارشش سپاسگزار بود. شبی او سم را دید که توسط مردی تعقیب میشد که به موزه آماده بود و نواری برای لارا به جا گذاشته بود. لارا و سم او را تعقیب کردند با این حال او چیزی طرف آنها پرت کرد و آنها روی زمین سنگر گرفتند و گمان میکردند او نارنجک پرتاب کرده که بعدا فهمیدند تنها کنترل تلویزیون بود. لارا و سم به اتاق کار بازگشتند و دریافتند مرد نواری ویدیویی به جا گذاشته که در آن برای گریم باج خواسته و درخواست $5.000.000 کرده و دو هفته هم مهلت داده و گفته بودند که آنها را می پایند. آنها نوار را برای کاز بردند تا آن را آنالیز کند و معلوم شد مردم در ویدیو عضوی از گروه جنایتکار مکزیکی هستند که به عنوان Las Serpentes Que Caminan شناخته میشوند. لارا که انتخاب دیگری به جز پرداخت پول نمیدید به دیدن دایی خود رفت که کنترل عمارت کرافت را به عهده داشت. با این حال بعد از اینکه او نپذیرفت ارث لارا را به او بدهد لارا به خانه رفت. سم پیشنهاد داد که آنها خودشان با رفتن به مکزیک و تحت عنوان اعضای مستندی که به دنبال  Chupacabra هستند گریم را نجات دهند.


نویسنده آلا کوبین 

منبع:  کانال تلگرام  @TombRaider