داستان کامل توم ریدر: 1996
لارا کرافت دختر هنشینگلی کرافت که از بدو تولد به عنوان یک اشراف زاده پرورش یافته بود بعد از اتمام تحصیلات در سن 21 سالگی به نظر میرسید ازدواجش با فردی ثروتمند قطعیست اما در راه بازگشت از یک سفر اسکی، هواپیمای کرایه شده او دچار حادثه شده و در قلب هیمالیا سقوط کرد. لارا کرافت تنها بازمانده حادثه یاد گرفت چطور روی پای خودش بایستد و با استفاده از هوشش در مقایل شرایط خصمانه طبیعت اطرافش که بسیار متفاوت از زندگی اشرافیش بود پایداری کند. دو هفته بعد وقتی پا به روستای توکاکری گذاشت تجربیاتش تاثیر اساسی روی او گذاشته بودند. او توانست شرایطی که خیلی متفاوت از زندگی مردم مرفه بریتانیایی بود را بگذراند و تنها کسی بود که حین سفر به تنهایی زنده مانده بود. طی 8 سال بعد او دانش زیادی در مورد تمدنهای سراسر این کره خاکی به دست آورد. خانواده دختر ولخرج خود را عاق کردند و او برای جمع آوری بودجه برای سفرهایش شروع به نوشتن کرد. لارا که به خاطر کشف چندین مکان باستانی معروف بود با چاپ کتاب سفرنامههایش و جزئیات آن نامی برای خود دست و پا کرد. در 16 جولای 1945 ذر لوس آلاموس نیومکزیکو، انفجار عظیمی ناشی از آزمایش هستهای، ابزاری دایرهوار باستانی با نشانههای عجیب و غریب از زیر سطح زمین را از بین میبرد. پس از انفجار، دستگاه باز میشود تا به یک شخص جانی دوباره دهد.
در سال 1996 در کلکته هند، لارا کرافت از ماموریت دستگیری پاگنده بر میگردد و در هتل سلطنتی به استراحت میپردازد که با مردی تگزاسی به نام لارسون کانوی روبرو میشود. لارسون از طریق اینترنت لارا را با جاکلین ناتلا مالک "فناوریهای ناتلا" آشنا میکند. بعد از اینکه ناتلا نمیتواند لارا را با پول راضی کند (چرا که لارا تنها برای تفریح بازی میکند) از او میخواهد در پیدا کردن قطعهای باستانی و جادویی کمکش کند؛ قطعهای که در مقبره گمشده کوالوپک و در کوهستانهای پرو واقع شده بود و لارا از روی کنجکاوی پذیرفت. لارا به همراه راهنمایی پرویی به کوهستانهای برفی پرو سفر کرد و سرانجام به دری بزرگ و سنگی رسید. بعد از بالا رفتن و زدن دکمهای، در باز شد و دستهای از گرگهای وحشی به راهنما حمله کردند. اگرچه لارا سریعا از پیستولهایش برای کشتن گرگها استفاده کرد اما متاسفانه نتوانست راهنما را نجات دهد و به تنهایی وارد مقبره شد. بعد از پیشروی در غار مملو از گرگ و تله، به روستای زیرزمینی ویلکابامبا رسید که کوالوپک قبل از مرگش آن را اداره میکرد. در حین کشفیات، لارا در بزرگی یافت که او را به آبشار بزرگ زیرزمینی رساند که ورودی نهان به مقبره کوالوپک در آنجا قرار داشت. ابزارهایی که مکانیزم آبشار را متوقف میکرد در "دنیای گمشده"، دره باستانی محل زندگی دایناسورهای گوشتخوار که از انقراض جان به در برده بودند قرار داشت. لارا بعد از مبارزه با دایناسورها و تی رکسهایی که در دنیای گمشده زندگی میکردند به مکانیزم رسید و آن را متوقف کرد. درون مقبره ورودی به آرامگاه کوالوپک توسط سه دروازه بسته شده بود. لارا با دایناسورها و تلهها مقابله کرد و دکمه باز شدن هر سه دروازه را زد و به مقبره کوالوپک وارد شد و آنجا اسکلت او را که روی تخت پادشاهی نشسته بود به همرا دو مومیایی دیگر که در کنارش ایستاده بودند پیدا کرد. لارا بعد از اینکه متوجه تکان خوردن مومیایی و صدای نالهاش شد به آن شلیک کرد او قطعه را از ستون وسط اتاق برداشت که باعث فروریزی اتاق شد و فورا از آنجا گریخت اما مورد حمله لارسون قرار گرفت که او را تا پرو دنبال کرده بود. بعد از اینکه لارا لارسون را شکست داد و خلع سلاح کرد از او بازجویی کرد و فهمید ناتلا، لارسون را فرستاده بود تا او را بکشد و قطعه را بگیرد و شکارچی گنجی به نام پیر دوپونت را هم فرستاده تا قطعات دیگر را پیدا کند. بعد از اینکه لارسون سعی کرد با لارا گلاویز شود لارا با ضربهای او را بیهوش کرد و مقبره را با قصد اینکه بفهمد چرا ناتلا به او خیانت کرده ترک کرد. او که به تازگی متوجه شده بود آنچه او از آرامگاه کوالوپک در پرو به دست آورده تنها بخش کوچکی از دست ساخت است که ناتلا او را استخدام کرده بود تا آن را بیابد تصمیم به بازدید از فناوریهای ناتلا در سیاتل گرفت و متوجه شد که کارفرمای او با فرستادن لارسون به دنبالش به او خیانت کرده است. لارا با مشعل جوشکاری که به دست داشت به بالای بالابر رفت و شروع به بریدن کابلی که بالابر را نگه میداشت کرد. هنگامی که کابل شکسته شد، بالابر به طور ناگهانی فرود آمد و لارا که انتهای دیگر کابل را نگه داشته بود تا طبقههای بسیاری از ساختمان را بالا رفت. لارا در نزدیکی بام، کابل را رها کرد تا اجازه دهد نیروی شتاب او را به سقف برساند.
ناتلا حضور نداشت پس لارا شروع به جستجوی دفتر او کرد و کتاب عبادت قدیمی مربوط به سال 1573 از راهبی به نام برادر هربرت را پیدا کرد. لارا فهمید قطعهای که او در اختیار داشت قسمتی از بقایایی باستانی به نام Atlantean Scion است که زمانی به سه حاکم آتلانتیس از جمله کوالوپک و تیهوکان تعلق داشته است. شایعه شده بود که مقبره تیهوکان و قطعه در زیرزمین صومعه سنت فرانسیس فولی در یونان مدفون شده است. لارا به یونان رفت و صومعه مربوطه را در بالای کوهپایه پیدا کرد. در بالا نشانهای از اردوگاه موقتی پیدا کرد که به معنی تایید حرفهای لارسون در پرو بود و دریافت که پیر دوپونت واقعا به دنبال قطعه تیهوکان است و سپس درهای قدیمی را باز کرد. وقتی لارا وارد شد مورد حمله ناگهانی شیرها، گوریلها و پیر دوپونت قرار گرفت. بعد از نبرد کوتاهی پیر ناپدید شد و لارا اتاق بزرگی با ورودی که او را به چهار اتاق تلهای میرساند را کشف کرد. بعد از اینکه لارا کلیدها را به دست آورد و درها را باز کرد تا اعماق مقبره نفوذ کرد و طی راه به شگفتیهای زیادی برخورد؛ از جمله آمفی تاتر، مجسمهای شکسته از شاه میداس که دستش اشیاء در تماس را به طلا تبدیل میکرد و مخزن آبی بزرگ. لارا پس از عبور از آب انبار بلاخره به ورودی آرامگاه تیهوکان رسید و وقتی نزدیک شد یکی از مجسمههای سنتار ناگهان تبدیل به سنتاری عجیب و بی پوست با توانایی پرتاب آتش شد. لارا توانست او را شکست داده و وارد مقبره شود و دوباره مورد حمله پیر دو پونت قرار گرفت. لارا در نهایت توانست او را در حین مبارزه با اسلحه بکشد و هر دو پیستول مگنوم قدرتمند او و قطعه دومی که از ستون برداشته بود را به دست آورد. او در آرامگاه تیهوکان پیشروی کرد و قبر سنگی و دیوار نوشتهها را دید که حاکی از آن بود که تیهوکان یکی از دو فرمانروای آتلانتیس بوده که نشان دهنده این بود که کوالوپک نیز حاکمی آتلانتیسی بوده است. لارا دو قطعه را به هم متصل کرد و در تصوراتی که به او الهام شدند نابودی آتلانتیس را دید. در آن او مخلوقاتی وحشتناک و چهرهای مرموز را دید که قبل از اینکه قطعه سوم را از او بگیرند زندانی شده بود و قطعه در مقبرهای در مصر واقع شده بود. لارا با راهنمایی که دریافته بود موتورسیکلتی به دست آورد و به شهر گمشده خامون، خرابهها ومقبرههای پیچیده زیرزمینی مملو از تله رفت. او اتفاقا با پلنگهایی مومیایی شده روبرو شد که زنده شده و به او حمله کردند. لارا جای قطعه نهایی را که در زیر مجسمه ابولهول قرار داشت پیدا کرد و برای آخرین بار با لارسون روبرو شد که این بار قصد کشتن او را داشت. لارا او را برای همیشه کشت و قطعه را گرفت. بعد از فرار از مقبره لارا توسط ناتلا و مزدورانش: یک اسکیت سوار و یک گاوچران و مردی تیره پوست، غافلگیر شد. لارا دستگیر شد و اسلحهها و قطعات جمع شده را از او گرفتند اما قبل از اینکه مزدور بتواند طبق دستور ناتلا لارا را بکشد او فرار کرد و به رودخانه در مجاور پرید. ناتلا و مزدورانش به جای تعقیب کردن او به ماشین برگشتند و به طرف ساحل راندند. لارا به موتورش برگشت و خود را به ساحل رساند و به طور اتفاقی آنها را دید که سوار کشتی تفریحی میشدند. لارا گاز موتورش را گرفت و به درون آب پرید و در زمان کوتاهی خود را به کشتی تفریحی رساند. او یواشکی از عرشه بالا رفت و خود را به انبار رساند و از خستگی به خواب رفت. او لحظاتی بعد بیدار شد و دریافت که به محل مورد نظر: جزیرهای ویران و متروک در وسط اقیانوس رسیدهاند. لارا وارد غاری ساحلی شد و معادن ناتلا، مجموعه غارهایی که ناتلا از آنها بهره میبرد را کشف کرد. لارا بلاخره پیستولهایش را از آلونک کوچکی برداشت و در مقابله با گاوچران او را شکست داد. او دوباره مگنومها و بعد از شکست دادن اسکیت سوار Uzi اش را به دست آورد و در نهایت مرد بزرگ جثه را در بیرون حفاری ورودی به هرم بزرگ آتلاتنیس که زیر کوهستان پنهان شده بود شکست داد. لارا بعد از پس گرفتن شاتگان درهای هرم را باز کرد و درست لحظهای وارد شد که ناتلا قطعات تکمیل شده را در ستونی در بالای هرم جای داد و قدرت کل ساختمان را به دست آورد. درون هرم لارا دیوارهایی یافت که پوشیده از گوشت زنده و تخمدان بودند که قرار بود شبیه همان جانورانی که او در تصوراتش دیده بود را به عمل بیاورند. لارا به راهش در هرم ادامه داد و تقریبا تا مرکز آن نفوذ کرد و طی راهش با کلون بدون پوست خود که هر حرکت او را کپی میکرد روبرو شد اما توانست با استفاده از حقه او را به درون گدازههای آتش فشان بیندازد. لارا خودش را در اتاق سلطنت با دو تخت حکمرانی دید که به ترتیب واژههای T و Q را بیان میکردند و نشاندهنده تیهوکان و کوالوپک بودند و همچنین به سومین حکمران با حرف N اشاره می کردند.
لارا خودش را به جایی که فطعه نگهداری میشد رساند و در حالی که تلاش میکرد آن را جدا کند دچار تصوراتی دیگر شد که در آن فاش شد ناتلا سومین حکمران آتلانتیس بوده که هزاران سال قبل با استفاده از قطعه برای آزمایش زنتیکی برای ساخت ارتش جهش یافته به دو حاکم خیانت کرده بود و بخاطر جرمهایی که مرتکب شده قطعهاش گرفته شده و در محفظهای برودتی زندانی شده بود. بعد از اینکه تصورات تمام شدند ناتلا با لارا روبرو شد. ناتلا به او گفت که میخواهد چیزی که شروع کرده را تمام کند و ارتشی حتی قدرتمندتر از جهش یافتهها بسازد و با نیرومند کردن انسانها دستهای انسان بیخود و بی ارزش را تبدیل به جهش یافتههای برگزیده کند. اولین این جهش یافتهها در تخمدانی در همان نزدیکی در حال پرورش بودند. لارا میدانست که تنها راه نابود کردن ناتلا نابودی قطعه است و اسلحه کشید و درگیری پیش آمد که طی این درگیری هر دو از ستون سقوط کردند اما لارا توانست خود را نجات دهد و ناتلا سقوط کرد. در همان لحظه تخمدان باز شد و جهش یافتهای بزرگ آزاد کرد که پایی نداشت و روی نیم تنه و به سختی حرکت میکرد. لارا او را شکست داد و به بالای ستون برگشت و به قطعه شلیک و آن را نابود کرد. نابودی قطعه باعث نابودی هرم شد و لارا طی فرصت کمی که داشت شروع به فرار از اتاقهای در حال فروریزی و پر شده از گدازههای آتش فشان فرار کرد. نزدیک خروجی او با ناتلا روبرو شد که حالا فرم واقعی خود به عنوان یک اتلانتیسی را دارا بود و بالهایی به دست آورده بود و توانایی پرتاب آتش داشت. لارا برای همیشه او را کشت و با قایق ناتلا از جزیره در حال انفجار فرار کرد.
کانال تلگرام @TombRaider