داستان کامل توم ریدر: افسانه


لارا کرافت در 9 سالگی از سقوط هواپیما در کوهستان هیمالیا که نتیجه آن مرگ مادرش بود نجات یافت. بعد از زنده ماندن معجزه آسا ده روزی را از مکان تصادف به کاتماندو سفر کرد و تحت سرپرستی پدر باستان شناسش لورد آبینگدون فقید، ریچارد کرافت قرار گرفت. در 10 سالگی بعد از مرگ پدرش املاک کرافت را ارث برد و کنتس آبینگدون شد. از آن پس او با اکتشاف 16 مکان باستان شناسی اعتبار و اهمیت بین المللی پیدا کرد. او هم به عنوان کودکی نابغه باستان شناس و هم شکارچی گنج مورد تحسین بود. هزاران شایعه درباره کرافت وجود داشت که غیر قابل شرح و یقینا غیر قابل باور بودند. خود کرافت متاسفانه هرگز حاضر به توضیح نبود و به علاوه روی رازهای زندگی و کارش سرپوش میگذاشت. بنابر این کرافت به مرکز توجه بودن گمانه زنی ها ادامه داد. او یکی از دلفریب و پیچیده ترین شخصیت های زمان خود بود. وقتی لارا کرافت 9 ساله بود که هواپیمای او و مادرش در درون هیمالیا در نپال سقوط کرد و آنها به عنوان تنها بازماندگان زنده ماندند. بعد از پناه گرفتن در خرابه های باستانی معبد بودایی، لارا سنگی پرزرق و برقی پیدا کرد که سکوی شاه بود و شمشیری را در خود نگه داشته بود. لارا ندانسته دست ساخت باستانی را فعال کرد و مادرش در مقابل چشمانش ناپدید شد. او دو صفحه از دفترش را پشت سر جا گذاشت اما دستور باز کردن دروازه را به خاطر سپرد. سالها بعد لارا با کمک زیپ و آلیستر فلچر به دنبال آگهی عضو بلند عالی مقام دانشگاهی به نام آنایا ایمانو به تمدن باستانی تیواناکو در بولیوی سفر کردند. "آنایا امروز تلفن کرد. او شایعه ای درباره معبدی باستانی در بولیوی شنیده بود که حاوی سنگ پادشاهی هست. این میتونه یکی از چیزایی که دنبالش هستم باشه. به عنوان اولین کار در صبح عازم اونجا میشم." لارا تلاش کرد تا سنگ پادشاهی مشابه به آن که در نپال بود را پیدا کند. بعد از راهیابی به معبد و روبرو شدن با مزدورانی که توسط تاجر و ماجراجوی آمریکایی جیمز روتلند فرستاده شده بودند به دریاچه تیتیکاکا وارد شد، جایی که سنگ پادشاهی قرار داشت. هنگامی که روتلند گفت دوست متوفی او آماندا اورت هنوز زنده است خاطرات قدیمی به ذهن لارا خطور کردند. بعد از نبردی شدید روتلند مانند خیلی مزدوران دیگر با هلیکوپتر فرار کرد و لارا را تنها گذاشت. لارا سنگ پادشاهی را بررسی کرد و دریافت که یک شمشیر باید درون شکاف سنگ قرار بگیرد تا دروازه را فعال کند. لارا بی تاب از اینکه چه اتفاقی برای مادرش افتاده تصمیم گرفت تا به هر قیمی شمشیر را به دست بیاورد. لارا در پرو و میدان روستا با آنایا ملاقات کرد و بعد از نبردی با مزدورانی که توسط روتلند فرستاده شده بودند تا او را متوقف کنند آنها مجبور به دستیابی به مکان حفاری تصاحب شده نزدیک روستا شدند، جایی که سالها پیش پیشامد غم انگیزی برای لارا و دوستش رخ داده بود. وقتی لارا یک دانشجو بود در یک حفاری باستانی موجودی مرموز آزاد شد که خیلی از افراد تیم به جز آماندا و لارا کشت. آماندا با حذف سنگ روشن قرمز رنگ از دیوار، ظاهرا موفق به نابود کردن شیطان شد و به غاری هدایت شدند. هنگامی که تلاش میکردند از غار فرار کنند غار با آب پر شد و آمانده زیر سنگهایی که سقوط کردند دفن شد. لارا اکنون کشف کرد دوست قدیمیش فرار کرده است. او مقبره را کشف کرد و افسانه ملکه تیواناکو را برملا کرد که در اصل دختر شاه سخاوتمند بود و از خانه اش در اینجا جا به جا و توسط یک جنگجو بزرگ شده بود. ملکه دوباره و بعد از ملاقات جادوگری به نام تونوپا با عصایی جادویی به پا خواست و بعد از نبردی حماسی برای قدرت، توسط زنی در دریاچه تیتیکاکا به بهشت فرستاده شد. لارا کشف کرد که مقبره ملکه تیواناکو و همچنین شمشیری مشابه به آن که روتلند شرح داده بود به بولیوی مرتبط است. لارا نظریه داد که قطعه شمشیر در واقع اکسکالیبور افسانه های آرتوریان است و آماندا با روتلند برای ساختن شمشیر کار میکند. او دریافت که دست ساختی که به دنبالش است تقریبا کشف شده و در محافظت بازرگانی و رئیس یاکوزا (سازمان خصوصی جنایتکاران در ژاپن)، شوگو تاکاموتو است. کسی که آن را از دانشگاه واسدا دزدیده بود. در راه بازگشت به آنایا، لارا با مزدوران بیشتری روبرو شد و بعد از شکست آنها به ژاپن سفر کرد و برای ملاقات با تاکاموتو رفت. او از یک دوست قدیمی به نام تورو نیشیمورا که غول بازرگانی ثروتمندی بود کمک گرفت. نیشیمورا برای ملاقاتشان مهمانی ترتیب داد. وقتی لارا ملاقات کوچکی با نیشیمورا داشت تاکاموتو و تیمش بدون دعوت به مهمانی آمدند و مشاجره ای بین او و لارا رخ داد. تاکاموتو بخاطر اتفاقی که چند سال پیش افتاده بود و هنوز کینه آن را داشت از مذاکره سر باز زد. لارا پابرهنه و با لباسی چاک خورده به پیستولهای معروفش مسلح شد و او را تعقیب کرد. نیشیمورا بعد از مداخله کوتاهی و قبل از اینکه لارا برود توضیح داد که تنها راه برای مسلط شدن به او در عمارت است و به لارا توصیه کرد مراقب باشد. لارا از پشت بام بالا رفت و به سوی آپارتمان تاکاموتو حرکت کرد. تاکاموتو نگذاشت او شمشیر را ببیند و لارا را با مزدورانش تنها گذاشت. لارا بالاخره به واسطه آسمانخراشها تاکاموتو را با موتور تا پشت بام ساختمان تعقیب کرد. او و تاکاموتو که به تکه شمشیر مسلح بود مبارزه کردند و لارا شاهد قدرت سهمگین تکه شمشیر بود. به هر حال او توانست تاکاموتو را بکشد و اولین قسمت شمشیر را به دست بیاورد. بعد از مشایعت با نیشیمورا لارا دریافت که روتلند در آفریقا به سر میبرد. لارا برای تعقیب روتلند که صاحب تکه ای از شمشیر شده بود و معلوم نبود آن تکه را از کجا پیدا کرده است به غنا رفت. لارا به زودی او را تا معبدی باستانی پنهان در پشت آبشاری دنبال کرد. پدر لارا به طور عجیبی قبلا آنجا بود و آویزی از خود به جا گذاشته بود. وقتی در نهایت روتلند را پیدا کرد او به لارا درباره چیزی به نام کلید Ghalali گفت و باور داشت در تصاحب لارا باشد. این کلید احتمالا در این معبد پیدا شده بود. لارا نمیدانست او درباره چه صحبت میکند و این روتلند را درمانده کرد. سپس روتلند با استفاده از تکه شمشیرش به او حمله کرد اما لارا توانست او را شکست دهد و تکه را بردارد. لارا بعد از اینکه فهمید شمشیر تکه تکه شده توسط کلید قلالی عمل میکند شتابان آنجا را ترک کرد. او سپس خبرهایی توسط زیپ و آلیستر دریافت کرد که هنگامی که لارا در غنا بود آماندا خانه لارا را برای کلید قلالی جستجو کرده بود. هر دو از حمله آماندا و هیولای نیرویش زنده مانده و سالم بودند. لارا به پایگاه نظامی در قزاقستان سفر کرد، جایی که افراد آماندا سربازان را کشته بودند تا کنترل کل منطقه را به دست بیاورند. بعد از اینکه لارا دو سرباز را از مزدوران نجات داد آنها دسترسی ایستگاه قطاری در نزدیکی را به او دادند. او با موتور به آنجا سفر کرد و سپس در بالای قطاری در لابراتوار متروکه شوروی در قزاقستان، جایی که 50 سال پیش آزمایشات ناموفقی به نام "پروژه کاربونک" روی تکه شمشیر صورت گرفته بود، پرید. لارا با آماندا برخورد که هنوز برای اینکه لارا او را در روستای بولیوی رها کرده بود عصبانی بود، لارا سریعا تعقیبش کرد و به دنبال تکه شمشیر با آزمایشات رسانا روبرو شد. لارا فهمید که آماندا از سنگ روح برای کنترل هیولای نیرو که دوستانش را در روستای بولیوی کشته بود استفاده کرده است. تحقیقاتش او را به سپری با پر لانسلات و نقشه ای در پشتش رساند که لارا و زیپ و آلیستر آن را رمزگشایی کردند. او همچنین دریافت که آماندا میخواهد با استفاده از شمشیر به اهداف خودخواهانه خود دست یابد. آماندا سپس با هیولای زور ادغام شد و لارا با او جنگید و تکه شمشیر را از ماشین آلات شوروی به دست آورد و در این روند کل آزمایشگاه را نابود کرد. هر دو، لارا و آماندا توانستند قبل از اینکه آزمایشگاه فرو بریزد از آن فرار کنند. لارا نقشه پشت سپر را که از آزمایشگاه شوروی به دست آورده بود دنبال کرد که به طور شگفت آوری ماجراجویی او را به خانه اش در کرنوال انگلستان رساند. او مقبره واقعی شاه آرتور و تکه نهایی را که در جایی رنگ و رو رفته و دور افتاده قرار داشت پیدا کرد. لارا متوجه شد که کل محوطه کاملوت در واقع وجود دارد و آرتور و شوالیه هایش تکه های اکسکالیبور را به مکان های مختلفی در سراسر دنیا برده اند. لارا چندین دخمه پیدا کرد که او را به مقبره آرتور و محوطه کاملوت رساند. صدها فوت زیر زمین، بعد از مبارزه با مار دریایی که احتمالا وظیفه محافظت از مکان را داشت، لارا به خانه اش بازگشت تا بداند چطور شمشیر را به حالت قبل برگرداند. او متوجه شد که کلید Ghalali که قبلا درباره آن شنیده بود در واقع آویزی بوده که توسط پدرش به مادرش داده شده بود. آن همچنین یکی از چیزهایی بود که مادر هنگام سقوط هواپیما در کوه های هیمالیا به همراه خود داشت. بدین ترتیب لارا دوباره به گذشته بازگشت و به نپال و محل سقوط هواپیمایی که در آن بود رفت و قبل از اینکه هواپیمای آهن پاره از صخره سقوط کند کلید را به دست آورد. او سپس به معبد و جایی که مادرش ناپدید شده بود بازگشت و این بار با استفاده از کلید قطعات شمشیر را روی هم سوار کرد و از قدرت بی نظیر آن برای فرار از معبد استفاده کرد. لارا به بولیوی بازگشت و مصمم بود از اکسکالیبور در سنگ پادشاهی استفاده کند اما آماندا، روتلند و مزدورانشان برای ربودن شمشیر از او منتظر بودند. لارا در کوشش برای از میان بردن کسانی که سعی به متوقف کردن او داشتند با مردان روتلند درگیر شد و به طور ناخواسته روتلند را کشت. آماندا به سوی روتلند شتافت و او در آغوشش جان داد. لارا با ابراز تاسف بخاطر کاری که کرده بود سعی کرد تا اختلاف بین خودش و آماندا را حل کند و پیشنهاد کرد هر دو با هم از شمشیر استفاده کنند. آماندا با عصبانیت شراکت را رد کرد و هیولا نیرویش را باری دیگر آزاد کرد و این بار با او ادغام شد. لارا با کمک اکسکالیبور بار دیگر و برای همیشه مخلوق را شکست داد. او به دنبال دستوراتی از دفترش و باز شدن دروازه، هنگامی که به آینه روشنایی نگاه کرد دریافت که برای مادرش چه اتفاقی افتاده است و در آینه شرح گذشته و چیزی که او دیده بود- مادرش درست لحظاتی قبل از اینکه با حذف شمشیر ناپدید شود- را دید. مادر که لارا را در سن بزرگسالیش نمی شناخت - از او خواست که دخترش را تنها بگذارد و اینکه "او گزندی نمی رساند" آماندا بیدار شد و سر لارا فریاد زد تا شمشیر را بیرون بکشد و یا اینکه منفجر شود. وقتی مادر لارا این را شنید درست مانند کاری که سالها قبل کرده بود شمشیر را بیرون کشید و سنگ پادشاهی منفجر شد. لارا با نهایت خشم آماندا را کسی دانست که مادرش را کشته است و خشمگینانه یکی یکی تعدادی گلوله در کنار سر آماندا شلیک کرد و سعی کرد جواب بگیرد. آماندا اعتراف کرد آملیا در آوالون، جایی که آماندا خودش هم میخواسته برود زنده است. آماندا سپس ابراز کرد که از زمانی که لارا او را باور نکرده نفسش را هدر داده (منظورش اینه وقتش رو تلف کرده) لارا به آماندا لگد زد و گفت "از این لحظه، هر نفسی که میکشی یه هدیه از طرف منه". او سپس منطقه را ترک کرد و چیزی که پدرش فکر میکرد را باور داشت و مصمم بود تا به آوالون برسد و مادرش را نجات دهد.


کانال تلگرام لارا کرافت


@TombRaider