فیلمنامه دیالسی The Forge
وانچو: پیلار تو بهش قول دادی.
پیلار: ابی برای این شکار غاز وحشی سرش خیلی شلوغه، وانچو. اون دیگه یه بچه نیست. یه شهر رو داره که باید ازش مراقبت کنه! تو که نمیخوای اون پی چیزی باشه که وجود نداره.
•••
لارا: من عاشق نقشههای قدیمیم. وقتی یه دختر کوچولو بودم اونا همیشه منو به سوی گنج میکشوندن.
پیلار: اونا همیشه باعث میشن احساس سردرگمی کنم.
لارا: به هر حال اسم من لارا هست.
پیلار: منم پیلار هستم. تو شبیه اکثر توریستهایی که به اینجا میان به نظر نمیای.
لارا: راستش من باستان شناسم.
پیلار: صحیح، فکر کنم در خور چیزی که فکر میکردم باشه. باید با ابیگل صحبت کنی. اون تاریخ اینجا رو بهتر از تقریبا هر کس دیگه ای میدونه.
لارا: ما همین الان همدیگه رو ملاقات کردیم. اون به حد کافی مهربون بود تا من و دوستم رو حین بازدید همراهی کنه.
پیلار: عه! خب پس تو یه مهمون پذیرفته شده در کواک یاکویی.
لارا: متشکرم. برای فهمیدن نقشه به کمک احتیاج دارید؟
پیلار: انگار قرار نیست بفهمم.
لارا: "من حقیقت رو تا زمانیکه ابیگل پیداش کنه پنهان کردم. اون بایستی برای کشف راز سفری به گذشته داشته باشه."
پیلار: ماریانا هیچوقت خیلی اهل شعر و شاعری نبود.
لارا: ماریانا؟
پیلار: مادربزرگ ابیگل رو میگم، یک سال اون رو قبل بخاطر سرطان از دست دادیم.
لارا: متاسفم که اینو میشنوم.
پیلار: ماریانا میخواست در سالگرد فوتش، ابیگل نقشه رو داشته باشه اما...
لارا: تو خیلی هم در این باره مطمتنی نیستی.
پیلار: نمیدونم آمادگیش رو داره یا نه.
لارا: به من ربطی نداره اما اگه گفتنش کمکی میکنه باید بدونی ماریانا باور داشت که اون آمادگیش رو داره.
پیلار: حق با توئه. حدس میزنم هیچوقت حق تصمیم گیریش با من نبوده، بوده؟ پس میشه لطفا نقشه رو به ابیگل برسونی؟ میتونی تمام مدت اون دختر رو این اطراف تحت نظر بگیری چون من پشتم درد میکنه.
لارا: نه ابدا نمیتونم.
•••
لارا: ابی، لارا هستم.
ابی: سلام غریبه. چطور از اونجا سر در آوردی؟ جونا چطوره؟
لارا: جونا خوبه. با یه دوسته.
ابی: یه دوست ها؟ اسمش چیه؟
لارا: اسمش اوچوعه. گوش کن ابی. من به کواک پاکو برگشتم و دارم با به نقشه قدیمی که به مادربزرگ تعلق داره برمیگردم.
ابی: هم. خب یه مورخ قدیمی تو شهره. اسمش دیگو هست و به باغ محله رفته. فکر کنم اهل نقشهها باشه. شاید بتونه به نگاهی بهشون بندازه. اونجا منو میبینی؟
لارا: تو راهم.
دیگو: میتونم کمکتون کنم؟
لارا: من دوست ابی هستم. اون ازم خواست اینجا ببینمش. ما نقشهای داریم که بدمون نمیاد یه نگاه بهش بندازی.
دیگو: اوه، ببینیم. مممم...این قسمت قشنگ کاره. جزئیات خوبی داره. خوشحالم که میبینم تو این سالها دوام آورده.
لارا: میشناسیش؟
دیگو: ممکنه یه خورده زیادی توی شیروانی خاک خورده باشه اما من کارم رو فراموش نمیکنم. مادربزرگ ابی ازم خواست تا اینو بکشم. اگه درست یادم باشه قرار بود هدیهای برای ابی باشه.
لارا: اینجا سه تاشون صدمه دیده، میبینی؟
دیگو: همم. من اونا رو اونجا نذاشتم. انگار بوی لیمو میده، نه؟
لارا: لیمو...؟ آب لیمو به عنوان جوهر میتونه به پیام گرمایی پنهان شده تو نقشه باشه. میتونم از آتشدانتون استفاده کنم؟
دیگو: حتما، مهمون من باش. حالا چطور کار میکنه؟
لارا: خب، آب لیمو ارگانیکه. پس وقتی که گرم بشه میتونه اکسیده شده و به رنگ قهوهای در بیاد تا پیام پنهان شده رو آشکار کنه.
دیگو: سالهای زیادی گذشته، فکر میکنی هنوز نشونش بده؟
لارا: به محض اینکه ابی برسه اینجا، کشفش میکنیم.
ابی: چی رو کشف میکنیم؟
دیگو: اسم شیطان بیار و بعدش اون میاد.
ابی: من فرشتم دیگو، خودت که میدونی.
دیگو: آره ولی نه موقعی که بچه بودی.
لارا: ابی، طبق گفته دیگو مادربزرگت ازش خواسته بوده تا این نقشه رو به عنوان یه هدیه برای تو درست کنه.
ابی: چرا باید به یه نقشه از روستا نیاز داشته باشم؟ من این مکان رو تو رویا هم بلدم.
لارا: این یه چیزی بیشتره. مادربزرگت اینجا یه چیزی رو تو کاغذ پنهان کرده. حداقل یه نگاه میتونی بهش بندازی. فکر میکنم یه پیام مخفیه.
دیگو: اون از جوهر نامرئی استفاده کرده.
ابی: جوهر نامرئی، جدا؟
دیگو: خب...اون فقط آب لیموعه ولی...
لارا: اما ترفند رو انجام میده.
ابی: پس این راز چیه؟
لارا: نمیدونم، به نظرت باید بدونم؟
ابی: بریم یه نگاهی بندازیم.
لارا: نگاه کن، اون سمبلها..اونا..
ابی: سه تا ایکس؟
لارا: ایکس هدف رو مشخص میکنه.
ابی: مامان بزرگ نازنین.
لارا: این نقاط خیلی از اینجا دور هستن؟
ابی: نه. حالا باید جدا بشیم؟
لارا: حتما. اون دو تا که اونجا هستن رو بذار به عهده من.
لارا: ممنون.
•••
لارا: ابی، چطوری؟ از چیزی سر در آوردی؟
ابی: هر چی باشه تقریبا سخت درگیرم. تو چی؟
لارا: دنبال یه تیکه سنگ با سه لبه پله میگردم. اینجا یکی پیدا کردم. مطمئنم داریم دنبال دو تای دیگه میگردیم.
ابی: تو ماهری ها!
•••
لارا: لعنتی!
ابی: لارا فکر کنم یکی از اون دو تا چیزای سنگی رو اینجا پیدا کردم.
لارا: بقیه رو هم پیدا کردم.
ابی: حالا چیکار کنیم؟
لارا: حالا ما اونا رو عین قطعات پازل کنار هم میچینیم و چیزی که مادربزرگت سعی میکرد بهت بگه رو میفهمیم.
ابی: پیلار مادربزرگ رو بهتر از هر کسی میشناسه. پیش اون من رو ملاقات کن.
پیلار: امیدوار بودم ابی باهات باشه.
لارا: اون تو راهه.
ابی: سلام عمه جان.
پیلار: آههه! خیلی وقت بود ندیده بودمت بچه. بذار ببینمت. همم...همینطور که میبینم هنوز موهات کوتاهه.
ابی: عمه جان ما یه چیزی تو نقشه مادربزرگ پیدا کردیم.
پیلار (به لارا نگاه میکند): راستشو بخوای حالا که دوباره دارم میبینمت به نظرم موی تو هم میتونست بهتر از این باشه. هردوتون عین تام بویها هستین که دنبال...
ابی: عمه جان خواهش میکنم بهم بگو چرا مادربزرگ میخواست من این نقشه رو داشته باشم؟ من لیاقتشو دارم که بدونم.
پیلار: داستانهایی که وقتی بچه بودی مادربزرگت درباره به مکان پنهان شده و جادویی که توسط اجدادت ساخته شده برات تعریف میکرد رو یادته؟
ابی: بعله. ولی من بزرگ شدم و اون پیر شد و هیچ اتفاق جادویی هم رخ نداد.
پیلار: ولی اون قولی که داده بود رو فراموش نکرد. همین جاست، توی دستاته.
ابی: چرا الان؟
پیلار: من فقط مسئول نقشه هستم. برای اینکه هدفش از این کار رو بفهمی دیگه دیره.
لارا: ابی...مطمئنم هر چی که تو این نقشه فاش بشه ما رو به مکان پنهان شده و جوابهات میبره.
ابی: امیدوارم. خیلی خب بریم یه نگاهی بندازیم.
لارا: اگه ما هر کدام از تکهها رو روی جایی که در نقشه پیدا کردیم جا کنیم...مثل...
ابی: اون چاکانا چهار راهه اینکا هست که سه مرحله از جهان رو شرح میده:
جهان بالایی، جهان وسطی که دنیای ما باشه و دنیای زیرین (جهان مردگان)
پیلار: و همچنین چیزایی که ما رو انسان میکنه شرح میده. مثل توانایی عشق ورزیدن و اقدامات...برای کسب دانش.
لارا: اما اگه درست یادم باشه مرکز چاکانا گفته شده که کیوسکو - رو شرح میده؛ یعنی پایتخت امپراطوری اینکا. در زمینه نقشه...ما هزاران مایل از اونجا دوریم.
پیلار: خب... تفاسیر زیادی از چاکانا هست کیوسکو...دریچهای از دنیایی به دنیای دیگه...که بهش چشم خدا و نگهبانی که مراقب همه ما هست هم میگن.
ابی: خب دنبال چی هستیم؟ منظورم اینه که این باید به چیزی اشاره کرده باشه دیگه، درسته؟
لارا: بیا یه نگاه نزدیکتری بهش بندازیم...
لارا: اینجا باید چیزی باشه که ما اون رو ندیدیم. چیزی که...اوناهاش! اولین بار که دیدمش فکر میکردم به لکه هست اما تو این نور...شبیه به نقشه مایایی به نظر میاد.
ابی: مایا؟ این منطقی نیست. ما اینکا هستیم. چی داره میگه؟
لارا: هاهیل. که معنیش میشه حقیقت.
ابی: حقیقت؟ حقیقت درباره چی؟
لارا: نمیدونم. مکان توی نقشه برات مفهومی نداره؟
ابی: احتمالا من و مادربزرگم وقتی برام داستان هایی از مکان پنهان شده میگفت اونجا مینشستیم.
پیلار: شاید جوابهات رو اونجا پیدا کنی.
لارا: آمادهای؟
ابی: نقشه رو نگه دار. اونجا میبینمت.
•••
لارا: ابی، رادیوت رو نزدیکت نگه دار. اگه چیزی پیدا کردم در تماس میمونم.
ابی: خوبه. اونجا حواست به خودت باشه.
لارا: میتونی روش حساب کنی.
•••
لارا: سر این افعی مثل ضامن به نظر میرسه.
لارا: گاز داره میاد!
•••
لارا: این معماری مشخصا مایاست.
ابی: خیلی عجیبه. چرا مادربزرگم میخواسته درباره این مکان بدونم؟
•••
لارا: اون وزنه تعادل به نظر مرتبط با پل میاد.
لارا: باید به وزنه تعادل دیگه هم باشه.
•••
لارا: این اصلا منطقی نیست.
ابی: چی فهمیدی؟
لارا: اگه قرار باشه حدسی بزنم، باید بگم این مکان به کوره بزرگه. اما با توجه به اندازهای که داره...اونا چه چیزی رو آهنگری میکردن که مستلزم چنین گرمایی بوده؟
ابی: متاسفم، اونجا نمیتونم خیلی کمکی کنم.
•••
لارا: این پاندول ممکنه برای رسیدن به دیوار پشتش حرکت کنه.
لارا: این پل باید به وزنه تعادل داشته باشه که باید اون رو بالا برد.
لارا: ازش بالا میرم.
•••
لارا: مجسمههایی اونجا هستن، صورتهای بزرگی که دایرهوار اطراف ستون مرکزی چیده شدن و مثل نگهبانها به اطراف نگاه میکنن. اما از چی دارن محافطت میکنن؟
ابی: تو منظرهای داری که من ندارم. الان یه جورایی دلم میخواد باهات اومده بودم.
•••
لارا: این سکوها باید مثل پل وزنههای تعادلی داشته باشن.
لارا: سکو باید منو برسونه.
لارا: احتمالا گلبرگها برای رسیدن به راه مورد استفاده قرار میگیرن.
لارا: این راه باید منو به ضامن گاز برسونه.
لارا: گاز داره میاد!
لارا: گاز میتونه پاندول رو بهم برسونه.
لارا: سکو باید از اینجا بلند بشه.
لارا: ممکنه برای بلند شدن سکو از اینجا، لازم باشه تمامی تودههای گاز رو هدف گرفت.
لارا: برای اینکه آخرین گلبرگ رو بلند کنم لازمه وزنه تعادل رو پیدا کنم.
لارا: باید راه بالایی باشه.
لارا: به مقبره سنگی اینجاست. زیبا و به راستی سلطنتی هست. موفق شدم!
ابی: به مقبره سنگی؟ یعنی مثل یه تابوته؟
لارا: دقیقا مثل یه تابوته.
ابی: فکر میکردم یه کوره بود؟
لارا: هر کی اینجا دفن شده خیلی به این مکان و هدفش گره خورده.
•••
پیلار: مکان پنهان شده رو پیدا کردین؟
لارا: اون په کوره بود اما یه چیزی بیشتر از اون.
پیلار: صحیح. اون مکان استراحت ملکه مایا، آبارانه - اولین محافظ کواک یاکو هست. اون کوره رو برای ساخت دست ساختی با قدرت عالی بنا کرده.
ابی: چه دست ساختی؟
پیلار: نمیدونم. ماریانا گفت چیزی که در اون مکان متولد شد مدت زیادی هست که گم شده. اما پیغامی که از خودش باقی گذاشت میگه که اون چیز همیشه جاودان میمونه. اون پیامی از امید برای آینده بود.
ابی: اگه درباره همه اینا میدونستی چرا بهم نگفتی؟
پیلار: متاسفم اما به ماریانا قول داده بودم.
ابی: خب که چی؟ قرار بود همین طوری یهویی ناگهانی بفهمم که مایایی هستم؟
پیلار: اصل و نصب آبارانه طی قرنها کمرنگ شده اما...تو از نسل اونی.
ابی: خب این چه معنی میده؟
پیلار: تو یه نگهبانی ابیگل. مثل ماریانا و مادرش قبل از اون. همش برمیگرده به زمان آبارانه.
ابی: من نمیتونم نگهبان باشم. من اینجا وظایفی دارم باید...
پیلار: تو سالهاست که داری از این روستا محافظت میکنی. همیشه به قسمتی از تو اینو نمیدونست؟ یه جورایی احساس...تحمیل شدن نداشتی؟ حالا تو دارنده داستان هستی.
ابی: این چیزیه که مادربزرگ میخواست بگه. اون گفته بود کارش این بوده که داستان رو نگه داره تا داستان در امان باشه. اون قول داد که یه روز بهم جایی که بوده رو نشون بده و سپس من دارنده داستانش باشم.
پیلار: اون قولش رو فراموش نکرد. فقط شیوه متفاوتی برای نشون دادنش داشت.
ابی: خیلی شبیه خودشه، نه؟ نمیتونست فقط بهم بگه و باید شکار گنج براش ترتیب میداد.
پیلار: من مادربزرگت رو طوری دوست داشتم که انگار دختر خودم بود. اما گاهی اوقات کون آدم رو میسوزند.
لارا: ابی. فکر میکنم بهتر باشه شما دو تا رو تنها بذارم. به نظر میاد چیزایی هست که باید اونا رو حل و فصل کنی.
ابی: ممنون لارا. بفرما. میخوام بخاطر همه کمکهایی که کردی این رو داشته باشی و قبل از اینکه چیزی بگی...باید بگم این رسمه، پس نگو نه.
لارا: متشکرم.
فیلمنامه دیالسی The Pillar
کومیا: واقعا حرفش رو باور میکنی؟ پففف! سینچی چیکای بزرگ و سپر سازنده عهد؟
کوریانکا: چرا نکنم؟
کومیا: پیش خودت فکر کن، این فقط یه افسانهست!.
کوریانکا: همین که اونوراتو بهش باور داشت برام کافیه.
کومیا: این فقط یه داستانه کوریانکا.
کوریانکا: این واقعیه. میدونم که واقعیه.
کومیا: این فقط داستانیه که وقتی بچه بودیم والدینمون برامون تعریف میکردن.
کوریانکا: نه تو اشتباه میکنی کومیا. سپر ما رو متحد میکنه.
کومیا: تنها چیزی که لازمه اینه که کوکولکان رو با مهارتهامون شکست بدیم.
کوریانکا: خب پس، همین طور که میبینم جامه زخیمی نپوشیدی بهت پیشنهاد میکنم به تمریناتت برگردی.
••• سینماتیک •••
کوریانکا: لارا.
لارا: بله؟
کوریانکا: من کوریانکا هستم. اونوراتو خیلی ازت تعریف کرده. من اون کسی هستم که وقتی اتزلی دستگیر شد در سربازخانه قدیمی رو باز کرد؛ که تو هم بخشی از اون بودی. ما خواهران یک هدف هستیم.
لارا: عاا، میفهمم. خالکوبیت... تو --
کوریانکا: یکی از افراد شورن هستم؟ بله هستم. اما اون مال قبل از آمارو بود. وقتی که ما مقابل چیز دیگهای ایستادگی میکردیم. اون، نظامِ من رو به لطف کاهنهاش از هم متلاشی کرد و فقط من ازش باقی موندم اما سوگند خوردم هرگز در نبرد قدمی به عقب بر ندارم پس به همین خاطر حالا جامه شورش پوشیدم، من به ملکه اونوراتو
وفادارم.
لارا: خب، شهرت افراد شورن برام شناخته شده هست. تاریخ درباره اونها گفته. این یه افتخاره.
کوریانکا: تو خیلی لطف داری.
لارا: شنیدم درباره امپراطور سینچی چیکا گفتی.
کوریانکا: درسته، اولین امپراطور پایتیتی از اجداد اونوراتو هست. اون این نسل و همه اون چه میبینیم، لمس میکنیم و حس میکنیم و هر چیزی که الان داریم براش میجنگیم رو ساخته...
لارا: قبلا هرگز درباره این سپر نشنیده بودم...
کوریانکا: سپر سازنده عهد گواه لزوم این شورشه که اونوراتو بایستی این نسل رو به نسل بعدی برسونه. مراسم انتصاب روی سپر شرح داده شده و این مراسم ثابت میکنه که ملکه اونوراتو سازنده عهد بعد - و تنها کسی هست که میتونه سرنوشت رو رقم بزنه، نه اون خدای دروغین آمارو.
لارا: و اون سپر کجاست؟
کوریانکا: اون ور مسیر هوراکان در اعماق کوهستان پنهان شده.
لارا: مسیر هوراکان؟
کوریانکا: اون یه آزمونه و برای آزمایش کسانی که به دنبال سپر هستند تعبیه شده.
لارا: امتحانش کردی؟
کوریانکا: این ماموریت من قبل از اینکه اتزلی دستگیر بشه بود. متاسفانه مجبور شدم برگردم. بعد از آزادی اون هم، فرقه میدونست که ما نقشههایی داریم، پس... فعلا باید مبارزانمون رو آماده کنم و برای سپر صبر کنم. فقط میترسم اگه خیلی طولش بدیم آمارو زودتر از ما بتونه بگیرش و ادعای اونوراتو رو رد کنه.
لارا: اگه آمارو سپر رو بگیره، میتونه پایتیتی رو با هر قصهای که از خودش میسازه متحد کنه و خودش رو سازنده عهد جا بزنه و دنیا رو جوری که مناسب میبینه از نو بسازه.
کوریانکا: حق باتوئه.
لارا: این اتفاق نمیافته.
کوریانکا: امیدوار بودم که این رو بگی.
لارا به جونا اشاره میکند: اون که با اوچو اونجاست دوست منه و اسمش جوناست. اگه چیزی پیدا کردم باهاش تماس میگیرم.
کوریانکا: نزدیکش میمونم. سپاسگزارم لارا.
•••
لارا: کشورگشایان. اونا بیش از اون چه من فهمیدم رو کشف کرده بودن.
لارا: پل ممکنه با هر زمین لرزه فرو بریزه.
لارا: شاید پوشش فلزی راه آهن من رو نزدیکتر ببره.
لارا: اونا نتونسته بودن در رو باز کنن و ناامیدانه زمین رو هدف گرفتن.
لارا: ممکنه این مرقد شاک باشه.
لارا: امیدوارم این راه من رو به معبد ببره.
لارا: باد طی قرنها این سازه رو صیقل داده.
لارا: باید به حلقه طناب نزدیک بشم.
لارا: این میتونه تیشه رعد شاک باشه؟
لارا: میشه با خیال راحت از پوشش عبور کرد.
••• سینماتیک •••
لارا: سپر گم شده! جونا؟
جونا: لارا، این چیه؟
لارا: کوریانکا رو خبر کن. کوریانکا - سپر رو بردن.
کوریانکا: پس آمارو اون رو گرفته. اون با آوردنش به شهر ریسک نمیکنه. باید تو اعماق کوهستان باشه.
لارا: خیلی خب، میرم دنبالش.
لارا: لعنتی!! لعنتی، خیلی نزدیک بود.
دشمن: مسیر هوراکان توسط خارجیها لگدمال شده. این مال زمانی هست که خدانشناسها هنوز اینجا ظاهر نشده بودن.
دشمن: عجب کفری! عجب بی توجهی! کوکولکان هیچوقت چنین اجازهای نمیداد. پیگیر باش. فراموش نکن اینجا یه بار شرمنده شدیم.
دشمن: نگران نباش، داداش. هنوز که مزاحم با مبارزان تازهمون روبرو نشده.
دشمن: من از اینجا دفاع میکنم.
دشمن: باشه، البته.
دشمن: گیرش بندازین.
دشمن: نمیتونم حرکت کنم.
دشمن: ما قتل عام میشیم.
دشمن: حالا! حالا! بگیرش.
دشمن: یکی دیگه هم مرد.
دشمن: محاصرش کنین!
دشمن: بس کن تا کوکولکان رحم رو نشونت بده.
دشمن: داریمش؟
دشمن: تسلیم شو تا کوکولکان بهش سخت نگیره.
دشمن: دختره رو پیدا کردم.
لارا: یه راهی اطراف هست. باید یه راهی برای ورود بهش باشه.
دشمن: سپر جاش امنه.
دشمن فکر میکنی مزاحم از راه هوراکان عبور کرده؟
دشمن: شاید.
دشمن: فکر میکنی اونا به این جا میان؟
دشمن: شاید.
دشمن: اگه این کار رو کردن چی میشه؟
دشمن: میمیرن.
دشمن: راست میگی! هر کسی بخواد در رو باز کنه میمیره. مرگ سزای مخالفان کوکولکان هست!
دشمن: گیر افتادیم!
دشمن: یه جسد اینجاست. یکی از ماهاست. منطقه رو بگردین! این طوری نمیتونن دور بشن.
دشمن: بجنبین!
دشمن: یه مهاجم؟ از خودتون مراقبت کنین! مهاجم اینجاست! داریمش!
دشمن: تیغهاتون رو آماده کنین! مبارزین با من هماهنگ باشین!
دشمن: خشم منو بچش!
دشمن: کارش تقریبا تمومه.
••• سینماتیک •••
لارا: جونا، حق با کوریانکا بود. فرقه، سپر رو به اعماق کوهستان انتقال داده بودن.
جونا: کوریانکا، لارا پیداش کرد.
کوریانکا: سپر سازنده عهد. میدونستم که واقعیت داره.
لارا: زیباست، من -
رورک: پیداش کن!
لارا: لعنت.
•••
لارا: یه نفر اینجاست!
دشمن: هشدار! اون اینجاست! مزاحم اینجاست!
دشمن: هه! تو حتی با جونت هم از اینجا فرار نمیکنی!
لارا: حدس میزنم انتخابی ندارم.
دشمن: باید جلوش رو بگیریم!
دشمن: ارزشت رو ثابت کن.
لارا: لعنتی، تعدادشون زیاده.
دشمن: باید از نسل بعدی محافظت کنیم!
دشمن: تعقیبش کنین!
دشمن فکر کردی میتونی با سپر فرار کنی!؟
دشمن: نزارین با سپر از اینجا خارج شه!
••• سینماتیک •••
لارا: گندش بزنن اون رورکه!
رورک: کرافت؟ چرا این سوسک حمام کوچولو نمیمیره. اون سپر لعنتی رو گرفته! لعنتی بهش شلیک کن!
•••
دشمن: به موقعیت بهتری نیاز دارم!
رورک: تو دیگه مردی!
دشمن: منو پوشش بده، باید حرکت کنم!
دشمن: بگیرش! شلیک کنین! هدف تعیین شد، تو موقعیتم!
رورک: مطمئن شین هنوز اینجاست. دوباره موقعیت هدف رو تعیین کنین! موقعیت رو عوض کنین! باهوش باشین.
دشمن: لعنت، اون کجاست؟
دشمن: تو هیچی رو عوض نمیکنی، میدونی که، نه؟
لارا: امیدوارم همشون بوده باشه.
لارا: باید به دهکده برگردم.
•••
لارا: خیلی خب من اینجام.
••• سینماتیک •••
کوریانکا: لارا، تو موفق شدی! سپر سازنده عهد! این...
لارا: مشکل چیه؟
کوریانکا: مراسم اینه...
لارا: قربانی بافندگی؟
کوریانکا: نه. بافندگی نه، سرنوشت؛ و قربانی... این میتونه به معنی آفرینش باشه. تفسیر سنتی اون میشه: همه ما سرنوشت رو میسازیم. همون طور که فکر میکردم هست - نگاه کن، این نشانه اینجا به معنی اجداد هست...
لارا: نمیتونه به معنی ریاکارها باشه؟
کوریانکا: چرا این همون چیزی هست که آمارو میخواد تا ثابت کنه همه میتونن سرنوشت بسازن و فقط مختص نسل بعد از امپراطور اول نیست.
لارا: حق با توئه.
کوریانکا: هیچکس حتی نمیتونه این رو ببینه. این حقیقت، ایمان اونوراتو رو متزلزل میکنه و کل شورش رو به مخاطره میندازه.
لارا: اون فقط باور آمارو مبنی بر اینکه اون کسی هست که قراره دنیا رو بازسازی کنه قوی تر میکنه.
کوریانکا: لارا، باید نابودش کنیم.
لارا: باید یه راه دیگهای هم باشه. اما حقیقت همیشه پنهان نمیمونه. فکر میکنم حق با تو باشه.
کوریانکا: پس با هم. مثل خواهران.
لارا: با هم.
کوریانکا: علیرغم پیامدی که داشت، تو شجاعت زیادی رو با آوردن این سپر به خرج دادی. این کمان از وقتی به افراد شورن پیوستم به من اهدا شد. هرگز در نبرد قدمی به عقب بر نداشتن تنها سوگندی بود که ما یاد کردیم، لارا تو امروزه در نبرد قدمی به عقب بر نداشتی. تو دل و جرئت
افراد شورن رو داری و باعث افتخار منه که این کمان رو قبول کنی.
لارا: کوریانکا، این باعث افتخار منه. متشکرم.
جونا: سپر اونه؟ حتی نمیخوام بهش فکر کنم که چرا اون رو سوزوندین. فقط از اینکه دوباره برگشتی خوشحالم.
فیلمنامه دیالسی The Path Home
ابی: لارا! بیا اینجا باید باهات حرف بزنم!
لارا: ابی نگران به نظر میای مشکلی پیش اومده؟
ابی: نه، نه خب مشکل که نه... بعد از اینکه منو ترک کردی و پیلار تنها شد، بهم دفترچه رازهای مادربزرگ رو داد. منم خوندمش و چیزای زیادی توش بود که توجهم رو جلب کرد.
لارا: نمیتونی انتظار داشته باشی همه چیزایی که ماریانا میدونسته رو یهویی بفهمی، زمان میبره.
ابی: درسته... اون یه رویایی داشت. به تصوری از آینده که در اون زنی دقیقا شبیه تو رو شرح داده بوده.
لارا: اوه.
ابی: طبیعتا، هنوز نمیخوام زیاد دربارش بگم... بعد از اینکه مبارزه تو با آمارو تموم شد، وقتی سرنوشت جعبه نقرهای ایکس چل مشخص شد، میشه دوباره همین جا به ملاقاتم بیای؟
لارا: البته.
•••
جونا: سلام. خوبه که میبینمت.
کوریانکا: لارا؟
ابی: میبینم همه با هم آشنا شدن.
لارا: چطور اومدی اینجا؟
کوریانکا: یاشیل، متحدانمون تو مبارزه ناپدید شدن ولی اونا ردی گذاشتن که میتونستم دنبال کنم و منو به اینجا کشوند.
ابی: این همون چیزیه که ماریانا تصورش رو میکرد برای همین ازت خواستم اینجا منو ملاقات کنی.
لارا: فکر میکنی یاشیل تو مشکل افتادن؟
ابی: نمیدونم. اینو دیگه خودت باید بفهمی. طبق گفته مادربزرگ، تو و یاشیل یه جور ارتباط خاصی دارین؟
لارا: بله.
کوریانکا: پس این به عهده توئه که بفهمی چه اتفاقی افتاده.
لارا: هر کاری بتونم انجام میدم.
جونا: هه. بهشون گفتم که چی گفتی.
ابی: فعالیتهای آتشفشانی اخیر، شکافی رو در زمین ایجاد کرده که از طرفی یه جور تونله.
جونا: که یه جورایی با یاشیل مرتبطه؟ همم. شاید آندرس لوپز اونقدرها هم که فکر میکردیم دیوونه نبوده.
لارا: به هر حال به تونل زیر زمینی مخفی مکان مناسبی برای شروع به نظر میرسه.
•••
دشمن: این دیوونگیه!
دشمنان: اینقدر داد نزن و آروم بگیر. ما باید از این کثافت آگاه شیم.
لارا: ترینیتی! اونا چطور اینجا راه پیدا کردن؟
دشمن: باورم نمیشه ما بخاطر یه سری نوشته که یه دیوونه قرنها پیش نوشته اومدیم اینجا.
دشمن: ما به خاطر اسناد اینجا نیستیم. ما اینجاییم چون دومینگوئز به اسناد اطمینان داشت.
دشمن: دومینگوئز هم یه دیوونه بود؟
دشمن: واضحه این تونلها توسط اون مخلوقات ساخته شده یعنی اونا چه فکری میکردن؟
دشمن: باهوشترین افراد ما هنوز نتونستن بفهمن و در حال تلاش برای فهمیدن مردن!
دشمن: حالا دیگه نمیشه منصرف شیم. باید چیزی بوده باشه که اونا دنبالشن.
دشمن: اینو مردی گفت که یه مکعب روبیک رو بدون اینکه قطعاتش رو جدا کنه نمیتونست حل کنه.
دشمن: ازت متنفرم ریس.
دشمن: این معما رو حل کن وگرنه ما به همین سادگی میمیریم. ما دیگه جایی برای رفتن نداریم. ما مردیم.
دشمن: هی... اون چیه؟
دشمن: لعنتی... یا مسیح.
دشمن: لعنت بهش کرافت اینجاست!
دشمن: بهش شلیک کن! بهش شلیک کن!
لارا: باید سرم رو حفظ کنم.
دشمن: لعنت خدا. سنگر بگیرین!
لارا: اگه نتونه منو ببینه، نمیتونه بهم شلیک کنه.
دشمن: به پشتیبانی نیاز داریم. شلیک کنین!
لارا: داره به دیوار شلیک میکنه.
لارا: این طوری نمیتونم پیشروی کنم - انفجارات خیلی زیاده.
لارا: خوبه. اون آخریشون بود.
لارا: دری تزئین شده با طراحیهای مایا، باید مقصد من باشه.
لارا: این... باستانیه. قدیمیتر از هر چیز دیگهای تو این منطقه هست.
لارا: سقف داره پایین میاد – باید حرکت کنم!
لارا: به در قفل شده دیگه. مطمئنا شیوه حل کردنش یه جایی همین اطرافه.
لارا: به نظر میاد این صفحه اون میلهها رو کنترل میکنه.
لارا: اون نشانهها... باید درباره اینکه کدومشون درسته یه اشارهای شده باشه.
لارا: یه سمبل دیگه... داره جالب میشه.
لارا: هنوز نمیتونم بهش برسم.
لارا: آخرین تونل و آخرین سمبل. حالا وقتشه بفهمیم چطور با ورودی اصلی کار میکنن.
لارا: این راه من رو به اعماق معبد میبره. پس اون جایی هست که دارم میرم.
لارا: شگفت انگیره... این؟، دختر خونی (الهه مرگ مایایی) هست که جعبه نقره ای و یاشیل رو ساخت.
لارا: این مجسمه کامل نیست. باید یه راهی برای قرار دادن قطعات مختلف بهش باشه.
لارا: دو راه جدید. بریم ببینیم اونجا کجا میبرنمون.
لارا: خوبه. دست چپ و پا تو جاشون قرار گرفتن.
لارا: حله. حالا میتونم از در بگذرم.
لارا: یه جور... ورودی؟
لارا: زره یاشیله. حدس میزنم دیگه بهش نیازی نداشتن اما اونا کجا...
لارا: اونا موفق شدن! حق با اونا بود.
لارا: همگی گوش کنین! یاشیل خوبه. این طور میشه گفت که اونا به بهشت برگشتن!
جونا: به بهشت برگشتن؟
لارا: وقتی "الهه" جهبه نقرهای و کلید رو ساخت، یاشیل رو هم ساخت تا نگهبانانش در این مکان باشن. و حالا که وظیفشون تموم شده به خانه خودشون برگشتن.
کوریانکا: یاشیل با افتخار خدمت میکردن. پاداش اونا دوباره یکی شدن با مادرشون بود.
ابی: لارا، اونجا راهرویی هست؟ که از نقره ساخته شده باشه؟
لارا: آره. طبق گفته دیوارنگاری، اون دری به مرحله دیگهای هست و حالا برای همیشه بسته شده.
ابی: با تصورات ماریانا جور در میاد. جای خالی رو پر میکنه.
لارا: عالیه. تو راه بازگشتم. "لارا... خداحافظ"
جونا: لارا، تو برگشتی؟
کوریانکا: سپاسگزارم.
لارا: حالا که وظیفت برای یاشیل رو کامل کردی برنامه بعدیت چیه؟
کوریانکا: با نابودی فرقه تو پایتیتی، کارم به عنوان مشاور نظامی تکمیل شده. اوچو مشاور نظامی اتزلی میشه و این بهم اجازه میده تا دنیای خارج رو اکتشاف کنم، خدمت به این زمینها به عنوان یکی از خواهران آسمانی برای قرنها انجام شده.
لارا: ما خیلی خوش شانسیم که تو رو داریم.
جونا: خب پس یاشیل برگشت خونه، یعنی الان همه چی خوبه دیگه، نه؟
ابی: همه چی عالیه.
کوریانکا: تو چی لارا؟ برنامهای برای آینده داری؟
《لارا لبخند میزند》
فیلمنامه دی ال سی The Nightmare
جونا: دارم بهت میگم اوچو، قبلا هرگز نشنیدم که کسی توسط پیرانا تو خشکی گاز گرفته شده باشه!
اوچو: آخه اون ماهی خیلی عصبانی بود!
جونا: شکی نیست! هی لارا! بیا پیشمون.
لارا: از شما دو تا چه خبر؟
جونا: داریم داستان جای زخم هامون رو برای هم تعریف میکنیم.
اوچو: جونا میگه خودت هم چند تایی داری.
لارا: مال من داستان جالبی نداره... فقط بخاطر بی دقتیه.
جونا: این یکی رو از پسرخاله ام الی دریافت کردم.
اوچو: پسرخاله ات این کار رو باهات کرد؟ و تو هنوز داری دربارش حرف میزنی؟
جونا: خب... اون دقیقا پسرخاله ام نبود. یه کرم بود که من... ــ
اوچو: شاید... لازم بود من اونجا باشم؟ جونا: آره، احتمالا. خب تو چی؟ اون یکی بهش میاد داستان خوبی برای تعریف کردن داشته باشه. چه اتفاقی افتاد؟
اوچو: یه دستور العمل تاریخی بود. جونا: اگه دستور العمل من اون کار رو میکرد، ترجیح میدادم گرسنه بمونم. اوچو: این از اون جور دستور العمل ها نبود. این یکی برای تهیه یه اسلحه بود. لارا: عا. چه جور اسلحه ای؟
اوچو: white breath. یه جور سم هست که در اعماق طبیعت پیداش کردیم. اثراتش میتونست اعضای مارو بدون اینکه واقعا دو تا بشیم دو برابر کنه. درست همون چیزی که شورش نیاز داشت تا آمارو و ارتشش رو سر جاش بشونه.
لارا: بعد چه اتفاقی افتاد؟
اوچو: من شکست خوردم...
جونا: نمیتونی پیداش کنی؟
اوچو: نه دوست من، من ارزشش رو ندارم که صاحب اون دستور العمل بشم، باید از "مسیر ترس" که یه مسیر گول زننده که با شیاطین وحشتناک پرشده گذر کرد.
لارا: فکر میکنی white breath جان شورشیها رونجات میده؟
اوچو: خیلی. اما حالا دیگه امیدی بهش نیست. نمیتونم برگردم، خیلی خطرناکه. لارا: اگه من باهات بیام چی؟ میتونیم با هم دیگه اون رو به دست بیاریم.
اوچو: از پیشنهادت سپاسگزارم لارا، ولی باید تنهایی از مسیر ترس گذر کرد.
لارا: پس من میرم.
اوچو: نمیتونم ازت بخوام چنین کاری کنی.
لارا: تو نخواستی، خودم دارم پیشنهاد میدم.
اوچو: نه!
جونا: لارا شاید این اون چیزی نباشه که--
لارا: اوچو. من میتونم کمک کنم. لطفا... بهم این اجازه رو بده.
اوچو: از میان آب، زیر این غار گذر کن. تو رو به عمق طبیعت میبره. از اونجا به بعد... تنها کسی که بهت کمک میکنه خودتی.
لارا: این نمیتونه مسیر ترس باشه. باید -- سلام؟ صدای من رو میشنوی؟
آملیا: چرا با چیزی که داری خوشحال نیستی؟
لارا: مامان.
جونا: اوه خدا، نه! اونا رو ازم دور کن!! لارا: جونا! نه! جونا: عجله کن! خواهش میکنم. من خیلی ترسیدم!
لارا: جونا! جونا: نه!!! نه!!! جونا، کجایی؟
جونا: لارا!! اوه خدا، عجله کن!! میتونم حس کنم دارن منو میخورن!!
لارا: جونا... جونا!
دشمن: بگیریمش!
جونا: نمیدونی باعث همه اینها شدی، لارا. لارا! لارا خواهش میکنم کمکم کن! من خیلی ترسیدم! نمیتونم این پایین نفس بکشم!
لارا: جونا، کجایی؟
جونا: نزار این اتفاق برام بیفته، لارا. جونا: اوه خدا! جونا: لارا! لارا!
لارا: جونا؟ جونا؟ لارا: جونا! لارا: جونا... جونا!
جونا: چرا من رو اینجا آوردی، لارا؟ چرا این کار رو باهام کردی؟
لارا: پیدات کردم، جونا! خواهش- خواهش می کنم تحمل کن، زودباش، نمیر، خواهش میکنم، جونا. زودباش! جونا: لارا! لارا!
لارا: یالا، جونا!!
لارا۲: تو میدونی چی کار کنی. بجنب. اینکار رو بکن!
لارا: چ- چی؟
لارا۲: چ- چ- چی؟ به درد و رنج پایان بده.
لارا: من که درد و رنجی ندارم.
لارا۲: ای بچه ننر خودخواه! منظورم درد اوناست نه تو. تمام جانهایی که گرفتی و خیلی بیشتر ازاونا که قراره بگیری. تو به هر چی دست می زنی نابودش میکنی، سرطان کوچولو، مرگ کوچولو.
لارا: نه- من این کار رو نمیکنم، اونا دوستان من هستن. اونا-
لارا۲: بمیر یا مجازات شو. خودت میدونی چی میگم. احساسش میکنی. تو نحسی، لارا. نمیتونی جانت رو حفظ کنی. اول مادرت... بعد پدرت... و حالا هم دوستات...
لارا: نه!!!
جونا: هی من هستم، جونا. رو به راهی؟
لارا: ... آره، خوبم.
جونا: شکر خدا... اون موفق شد. حالش خوبه.
اوچو: آفرین لارا. ارزش خودت رو ثابت کردی. حالاباید وارد دره خدایان میمون بشی و white breath رو پیدا کنی. لارا: خدایان میمون؟ تو-- منظورت دو قلوها، هون آهان و هون چون هست؟
اوچو: بله! باور هست که اونا دستور العمل رو نوشتن.
لارا: هون آهان و هون چون موقعی که از پایتیتی تبعید شدن باید از اینجا عبور کرده باشن. قرن هاست کسی از اینجا رد نشده.
لارا: دره خدایان میمون... گسله بزرگی که قرن ها قبل ترک خورده. اگه بخواید مثل دوقلوهای میمون ناپدید بشین مکانی بی نقص برای پنهان شدنه. این مکان داره از هم میپاشه. طرف پرتگاه به نظر میاد مورد انفجار قرار گرفته... هر کدوم از اون که هنوز اینجا باشه شگفت زدم میکنه. هون آهان و هون چون. مجسمه هاشون بزرگه. باید یه ورودی به چیزی باشه. لعنتی. راهی به جلو نیست. تونست! توربین باید از باد دره به عنوان محرک برخی کارافزارها استفاده میکرده. این فوق العاده هست! چرا هون آهان و هون چون این مکان رو ساختن؟ بذار ببینم میتونم قرقره رو وارد موقعیت کنم. بعضی از کارافزارها از دست رفتن. باید یه راهی برای ورود به موقعیت پیدا کنم. باید از این لنگ استفاده کنم. موفق شدم! ببینیم چی داریم. White Breath!
جونا: خوش برگشتی. هی... تو خوبی؟
لارا: خوبم.
اوچو: اون پیداش کرده.
لارا: ایناهاش... white breath هستش.
اوچو: عجیبه که چطور یه چنین چیز کوچیکی میتونه چنان قدرت عظیمی داشته باشه.
لارا: امیدوارم برتری لازم رو به شورش بده تا آمارو و فرقه اش رو مغلوب کنه.
اوچو: فکر کنم هر دو ما بدونیم که این کار رو میکنه.
جونا: اوچو، من هنوز هم فکر میکنم یه داستان بهمون بدهکاری. بخاطر اینکه من سعی کردم اون دستور العمل رو انجام بدم تا مساوی شیم.
لارا: من... واقعا نمیخوام به این فکر کنم که چیزی برای تعریف باشه.
ادامه دارد...